- تاریخ ثبتنام
- 5/9/24
- ارسالیها
- 93
- پسندها
- 729
- امتیازها
- 3,713
- مدالها
- 6
سطح
7
- نویسنده موضوع
- #71
اما باز جوابی نگرفتم که با عجز و التماس مثل همون وقت هایی که خاطرش رو رنجانده بودم. سعی داشتم دلشو دوباره به دست بیارم و آشتی کنیم .
-مینا جون امین درو باز کن.
نمیدونم با خودم اون لحظه چی فکر کردم که جون خودم رو بهش قسم دادم یا بخاطر لرزش صدام یا قسمی که داده بودم بهش بعد از چند دقیقه در با صدای تیکه باز شد.
برای چند لحظه کوتاه فرصت دادم تا از جلوی در کنار بره و بلا فاصله در اتاقو باز کردم داخل رفتم که با دیدنش توی اون وضعیت و حال و روز انگار خنجری بود که برای چند باز با ضرب توی قفسه سینه ای وارد میشد.
آنقدر گریه کرده بود که چشم هاس کامل مثل همیشه که وقتی گریه میکرد قرمز شده بود اما نمیدونم اون لرزش بدنش برای چی بود.
فوری در اتاقو بستم و به سمتش رفتم و بدو فکر اون رو که حالا مثل بچه...
-مینا جون امین درو باز کن.
نمیدونم با خودم اون لحظه چی فکر کردم که جون خودم رو بهش قسم دادم یا بخاطر لرزش صدام یا قسمی که داده بودم بهش بعد از چند دقیقه در با صدای تیکه باز شد.
برای چند لحظه کوتاه فرصت دادم تا از جلوی در کنار بره و بلا فاصله در اتاقو باز کردم داخل رفتم که با دیدنش توی اون وضعیت و حال و روز انگار خنجری بود که برای چند باز با ضرب توی قفسه سینه ای وارد میشد.
آنقدر گریه کرده بود که چشم هاس کامل مثل همیشه که وقتی گریه میکرد قرمز شده بود اما نمیدونم اون لرزش بدنش برای چی بود.
فوری در اتاقو بستم و به سمتش رفتم و بدو فکر اون رو که حالا مثل بچه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش