- ارسالیها
- 66
- پسندها
- 171
- امتیازها
- 523
- مدالها
- 2
- نویسنده موضوع
- #51
"راوی"
امین که حالا با بالا تنه برهنه به سمت در خیر برداشته بود تا هر چه زود تر در را باز کند تا انی که پشت در بود تا هر چه سریع تر دستش رااز روی زنگ بردارد تا مبادا مینا از خواب بیدار شود. با وجود همه این سال ها هنوز هم حاضر نبود چیزی مینا را آزرده خاطرش کند. در این میان که به سمت در می رفت اصلا متوجه مینا نشده بود که حالا بیداد شده بود.
به محص اینکه به در رسید در را باز کرد که با چهره خندان امیرسام رو به رو شد که با دیدن سر و وضع امین شوتی کشید آخر میان. خواب گرمش شده بود و لباسش را از تنش در آورده بود و باعث فکر های منحرفانه ای در ذهن امیر سام شود. که گفت:
-به به می بینم به یک نفر حسابی خوش گذشته لازمه به زن داداش بگم کاچی آماده کنه برای عروس خانم.
در همین میان که حرفهایش را پشت سر...
امین که حالا با بالا تنه برهنه به سمت در خیر برداشته بود تا هر چه زود تر در را باز کند تا انی که پشت در بود تا هر چه سریع تر دستش رااز روی زنگ بردارد تا مبادا مینا از خواب بیدار شود. با وجود همه این سال ها هنوز هم حاضر نبود چیزی مینا را آزرده خاطرش کند. در این میان که به سمت در می رفت اصلا متوجه مینا نشده بود که حالا بیداد شده بود.
به محص اینکه به در رسید در را باز کرد که با چهره خندان امیرسام رو به رو شد که با دیدن سر و وضع امین شوتی کشید آخر میان. خواب گرمش شده بود و لباسش را از تنش در آورده بود و باعث فکر های منحرفانه ای در ذهن امیر سام شود. که گفت:
-به به می بینم به یک نفر حسابی خوش گذشته لازمه به زن داداش بگم کاچی آماده کنه برای عروس خانم.
در همین میان که حرفهایش را پشت سر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.