- تاریخ ثبتنام
- 5/9/24
- ارسالیها
- 88
- پسندها
- 738
- امتیازها
- 3,678
- مدالها
- 6
سطح
7
- نویسنده موضوع
- #81
متعجب نظارگر کارهاش بودم بسته پاکت نامههایی که باز شده بودن رو روی پاهام گذاشت. با تعجب بند روز پاکت نامهها رو باز کردم اولینش رو برداشتم شروع به خوندن کردم.
- انقدری توی این چند سال بهخاطر کارت متعجب بودم نمیتونستم درکت کنم بهخاطر یکهویی رفتنت و ازدواجت هر جا که میرفتم اینا رو با خودم میبرم هر شب همهشون رو میخوندم بلکه بدونم کجا دلت رو شکوندم دلخوری کردم که اینجوری کردی.
با تعجب نگاه از نامه توی دستم گرفتم که اصلاً من ننوشته بودمش اصلاً خط من نبود. گفته بود ازدواج نکنه بهخاطر نیلای فکر میکنه ازدواج کردم.
- چی داری میگی؟ من کی ازدواج کردم که خودم خبر ندارم؟
خندهی عصبی کرد از بین نامههایی که روی پام بود یکیش رو برداشت و بازش کرد و شروع کرد به خوندن.
- سلام همین میدونم از...
- انقدری توی این چند سال بهخاطر کارت متعجب بودم نمیتونستم درکت کنم بهخاطر یکهویی رفتنت و ازدواجت هر جا که میرفتم اینا رو با خودم میبرم هر شب همهشون رو میخوندم بلکه بدونم کجا دلت رو شکوندم دلخوری کردم که اینجوری کردی.
با تعجب نگاه از نامه توی دستم گرفتم که اصلاً من ننوشته بودمش اصلاً خط من نبود. گفته بود ازدواج نکنه بهخاطر نیلای فکر میکنه ازدواج کردم.
- چی داری میگی؟ من کی ازدواج کردم که خودم خبر ندارم؟
خندهی عصبی کرد از بین نامههایی که روی پام بود یکیش رو برداشت و بازش کرد و شروع کرد به خوندن.
- سلام همین میدونم از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر