نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان رویای آغوش‌گرم او | مینا بانو کاربر انجمن یک‌رمان

  • نویسنده موضوع barbara
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 84
  • بازدیدها 1,111
  • کاربران تگ شده هیچ

barbara

رفیق جدید انجمن
سطح
5
 
ارسالی‌ها
88
پسندها
430
امتیازها
2,678
مدال‌ها
5
  • نویسنده موضوع
  • #81
نا تعجب نظارگر کار هاش بودم بسته پاکت نامه هایی که باز شده بودن رو روی پاهام گذاشت. با تعجب بند روز پاکت نامه ها رو باز کردم اولینش رو برداشتم شروع به خوندن کردم.
-انقدری توی این چند سال بخاطر کارت متعجب بودم نمی‌تونستم درکت کنم بخاطر یه هویی رفتنت و ازدواجت هر جا که می‌رفتم اینا رو با خودم می‌برم هر شب همه اشون رو میخوندم بلکه بد نم کجا دلت رو شکوندم دلخوری کردم که اینجوری کردی.
با تعجب نگاه از نامه توی دستم گرفتم که اصلا من ننوشته بودمش اصلا خط من نبود. گفته بود ازدواج نکنه بخاطر نیلای فکر می‌کنه ازدواج کردم.
-چی داری میگی؟ من کی‌ازدواج کردم که خودم خبر ندارم.
خنده عصبی کرد از بین نامه هایی که روی پام بود یکیش رو برداشت و بازش کرد و شروع کرد به خوندن.
-سلام همین می‌دونم از خوندن حرف...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : barbara

barbara

رفیق جدید انجمن
سطح
5
 
ارسالی‌ها
88
پسندها
430
امتیازها
2,678
مدال‌ها
5
  • نویسنده موضوع
  • #82
و خودم نوشته بودم و خط خودم بود رو برداشتم و جلوی چشم امین گرفتم و گفتم:
-من فقط اینا رو نوشتم و برات فرستادم یعنی اونقدر احمقی که دست خط منو از این تشخیص ندادی.
نامه ها رو از من گرفت و نگاهی بهشون انداخت یکی از اون نامه ها که دست خط من نبود شروع کرد به تجریه و تحلیل و همونجور که سعی داشت دست خط ها رو چک کنه گفت:
-توی یکی از نامه هات گفته بودی دستت ضرب‌دیده و آتل بستی بخاطر اون یکم دست خطت عوض‌ شده.
با عصبانیت گفتم:
باز‌که داری می‌گی نامه هات عزیز من میگم من ننوشتمشون من فقط اینا رو نوشتم من دست از فردای اون شب که منو رسوندی خونه دیگه از سمت تو نامه ای دریافت نکردم چون ازت ناراحت بودم خودم نامه برات پست نکردم بعد از اون ام بخاطر اون مشکلات بعدش و بخاطر کاری‌که کردی کلا دیگه نه نامه ای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : barbara

barbara

رفیق جدید انجمن
سطح
5
 
ارسالی‌ها
88
پسندها
430
امتیازها
2,678
مدال‌ها
5
  • نویسنده موضوع
  • #83
"راوی"
بعد از بی‌هوش شدن مینا در آغوش امین بعد از چند دقیقه تلاش برای به هوش آوردن مینا زمانی که دید تلاشش بی فایده است. با به یاد آوردن اینکه راضیه خانم پرستار است فوری مینا را روی تخت خواباند با دستپاچگی به سمت اتاق امیررضا و همسرش رفت که انگار در همان لحظه آنها به همراه امیرسام و حاج رسولی به سمت اتاق هایشان می‌آمدند که با دیدن امین پریشان حال قدم هایشان را تند کردند.
امیرسام: چیشده امین. اتفاقی برای اجبی مینا افتاده؟
-تو خدا کمک کنید چند دقیقه اس مینا بی هوش شده هر کاری کردم به هوش نیومد.
همه شوکه با قدم های سریع به سمت اتاق آنها قدم برداشتند که راضیه در بین راه پرسید:
-چه اتفاقی افتاد که از هوش رفت؟
-‌ می‌دونم ما داشتیم باهم حرف می‌زدیم داشت از یه چیزی حرف می‌زد که من متوجه حرف هاش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : barbara

barbara

رفیق جدید انجمن
سطح
5
 
ارسالی‌ها
88
پسندها
430
امتیازها
2,678
مدال‌ها
5
  • نویسنده موضوع
  • #84
بعد از آمدن دکتر هتل آن هم تشخیص امین را داد و گفت بهتر است آن را به بیمارستان ببرند.
بعد از بردن آن به بیمارستان آمده پزشک متخصص و چک کردن مینا و سوال کردن از آنها که امیرسام حرف های پزشک را برای امین ترجمه می‌کند سپس جواب را به زبان عربی برای پزشک بازگو می‌کند.
پزشک هم تشخیص امین و دکتر هتل را می‌دهد و با تجویز سرم و آرام بخش و ماندن آن برای یک شب در بیمارستان و یاداشت کردن چند نکته در دفتر بالای تخت مینا قصد رفتن از اتاق را می‌کند که به ناگهان امیرسام چیزی به خاطرش می‌آید به پزشک می‌گوید که مکالمه ای‌بین آنها رد و بدل می‌شود و بعد از رفتن پزشک از اتاق قبل از آنکه امین حرفی بزند حاج رسولی میگوید:
-بابا جان از چی حرف میزدی چه قرصی؟
-راستش حاج عمو تو اتوبوس چند بار حالش بد شد همه هم شاهد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : barbara

barbara

رفیق جدید انجمن
سطح
5
 
ارسالی‌ها
88
پسندها
430
امتیازها
2,678
مدال‌ها
5
  • نویسنده موضوع
  • #85
وقتی دیدمش برای یک لحظه حس کردم زمام برگشته به قبل دست همون شبی که منو کشوند خونه اشون و به تو مهرشاد زد همون شبی که تو و مهرشاد جلوشو گرفتین و نزاشتین بهم دست درازی کنه...اما گفتم نه اون الان شوهر خواهرمه محال ممکنه بخواد کار نیمه تمومش که تو و مهرشاد مانع کارش شدین رو انجام بده اما اشتباه می‌کردم... امین هیچ کس نبود کمکم کنا هیچ کس حتی توعم نبود که به دادم برسی هر چی التماس می‌کردم هرچی به جون خواهرم قسمش می‌دادم اصلا توجه بهم نمی‌کرد و هر باز که التماسش می‌کردم سیلی بود که مهمونم می‌کرد. وقتی که لباسم رو. توی تنم پاره کرد. به سمت. شلوارم رفت دیگه نتونستم تحمل کنم یکی از تیکه های اینه شکسته ها که بخاطر درگی ی های ما بود رو برداشتم.
به اینجای حرف هایش که رسید با حق حق و چشمانی خیس دست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : barbara

موضوعات مشابه

عقب
بالا