- ارسالیها
- 88
- پسندها
- 430
- امتیازها
- 2,678
- مدالها
- 5
- نویسنده موضوع
- #81
نا تعجب نظارگر کار هاش بودم بسته پاکت نامه هایی که باز شده بودن رو روی پاهام گذاشت. با تعجب بند روز پاکت نامه ها رو باز کردم اولینش رو برداشتم شروع به خوندن کردم.
-انقدری توی این چند سال بخاطر کارت متعجب بودم نمیتونستم درکت کنم بخاطر یه هویی رفتنت و ازدواجت هر جا که میرفتم اینا رو با خودم میبرم هر شب همه اشون رو میخوندم بلکه بد نم کجا دلت رو شکوندم دلخوری کردم که اینجوری کردی.
با تعجب نگاه از نامه توی دستم گرفتم که اصلا من ننوشته بودمش اصلا خط من نبود. گفته بود ازدواج نکنه بخاطر نیلای فکر میکنه ازدواج کردم.
-چی داری میگی؟ من کیازدواج کردم که خودم خبر ندارم.
خنده عصبی کرد از بین نامه هایی که روی پام بود یکیش رو برداشت و بازش کرد و شروع کرد به خوندن.
-سلام همین میدونم از خوندن حرف...
-انقدری توی این چند سال بخاطر کارت متعجب بودم نمیتونستم درکت کنم بخاطر یه هویی رفتنت و ازدواجت هر جا که میرفتم اینا رو با خودم میبرم هر شب همه اشون رو میخوندم بلکه بد نم کجا دلت رو شکوندم دلخوری کردم که اینجوری کردی.
با تعجب نگاه از نامه توی دستم گرفتم که اصلا من ننوشته بودمش اصلا خط من نبود. گفته بود ازدواج نکنه بخاطر نیلای فکر میکنه ازدواج کردم.
-چی داری میگی؟ من کیازدواج کردم که خودم خبر ندارم.
خنده عصبی کرد از بین نامه هایی که روی پام بود یکیش رو برداشت و بازش کرد و شروع کرد به خوندن.
-سلام همین میدونم از خوندن حرف...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.