- تاریخ ثبتنام
- 5/9/24
- ارسالیها
- 96
- پسندها
- 744
- امتیازها
- 3,713
- مدالها
- 6
سطح
7
- نویسنده موضوع
- #21
امین و امیررضا باهم مشغول صحبت بودن که با صدای راضیه برگشتم سمتش.
- مینا جان میتونم عکس نیلایرو ببینم؟
- بله چرا که نه.
موبایلم رو روشن کردم و رفتم توی گالری و عکس نیلای رو آوردم و موبایل رو دادم دستش.
با ذوق گفت:
- وایی الهیی چقدر نازه. مینا یه چی بگم با وجود اینکه بچه ات نیست ولی.
یکم برگشت نگاهم کرد بعد ادامه داد:
- ولی شبیه به خودته.
با ذوق یک دفعه ای راضیه امین که داشت با امیر رضا صحبت میکرد کل حواسش اینجا بود و این از چشمم دور نموند.
-راست میگی؟
- ارع به خدا شبیه خودته. عکس از بچگیت نداری؟
- چرا اتفاقا یه چند تایی دارم. میشه موبایل رو چند لحظه بدی.
بعد از چند ثانیه عکس رو پیدا کردم و نشونش دادم.
که ذوق گفت:
- وای مینا این عین خودته ببین انگار سیبی که از وسط نصف شده یکی ندونه...
- مینا جان میتونم عکس نیلایرو ببینم؟
- بله چرا که نه.
موبایلم رو روشن کردم و رفتم توی گالری و عکس نیلای رو آوردم و موبایل رو دادم دستش.
با ذوق گفت:
- وایی الهیی چقدر نازه. مینا یه چی بگم با وجود اینکه بچه ات نیست ولی.
یکم برگشت نگاهم کرد بعد ادامه داد:
- ولی شبیه به خودته.
با ذوق یک دفعه ای راضیه امین که داشت با امیر رضا صحبت میکرد کل حواسش اینجا بود و این از چشمم دور نموند.
-راست میگی؟
- ارع به خدا شبیه خودته. عکس از بچگیت نداری؟
- چرا اتفاقا یه چند تایی دارم. میشه موبایل رو چند لحظه بدی.
بعد از چند ثانیه عکس رو پیدا کردم و نشونش دادم.
که ذوق گفت:
- وای مینا این عین خودته ببین انگار سیبی که از وسط نصف شده یکی ندونه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.