• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان رویای آغوش‌گرم او | مینا بانو کاربر انجمن یک‌رمان

  • نویسنده موضوع barbara
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 45
  • بازدیدها 395
  • کاربران تگ شده هیچ

barbara

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
5/9/24
ارسالی‌ها
46
پسندها
96
امتیازها
103
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #41
"مینا"
باورم نمیشد این همه اتفاق افتاد انقدر سری حال راضیه بد شد که دیگه روم نشد دوباره حرفم رو پیش بکشم برای اینکه با راضیه هم اتاق بشم. صد در صد اون بیشتر از من به شوهرش نیاز داره اونم توی چنین حالی، نمی‌دونم چجور باید تا موقعی که یه اتاق برام خالی بشه با امین توی این اتاق یا بهتره بگم سویت بمونم.
همینجور که داشتم فضای اتاق رو تجزیه تحلیل می‌کردم به ناگهان از کنار امین بودن حس معذب بودن بهم دست داد یه حس خجالت. با همون حس لب زدم:
- الان باید چیکار کنیم.
واقعا هم نمی‌دونستم چیکار باید بکنیم حالم زیاد خوب نبود نمیتونستم دیگه تحمل کنم بیش از حد خوابم می‌اومد.
- امم...چیزه...م...ممن.
همون لحظه احساس کردم دنیا دور سرم داره می‌چرخه که بی اختیار برای اینکه از افتادنم جلو گیری کنم از بازوی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : barbara

barbara

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
5/9/24
ارسالی‌ها
46
پسندها
96
امتیازها
103
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #42
از این همه عجز و ناتوانیم دیگه کلافه شده بودم. خدالعنتشون کنه هر کسی که باعث شد به این روز بی‌افتم، مخصوصا دانیال و خواهرم هر بار که یک اتفاقی می‌افته و باعث می‌شه همه اون خاطرات بد برام مرور بشه تا یک مدت هم حال روحی روانیم بهم می‌ریزه هم حال جسمی.
- چرا حرکت می‌کنی مگه نمی‌بینی حالت خوب نیست؟
- حال من برای کسی مهم نبوده و نیست.
دیگه نمی‌تونستم این لباس ها رو توی تنم تحمل کنم که با عجز کلافگی شال رو از سرم کشیدم که کلیپسی که موهام رو جمع کرده گیر کرد باهاش بسته بودم شال بهش گیر کرد بخاطر اینکه شل شده بود راحت از موهام باز شد و افتاد، افتادنش هم همزمان شد با ریختن موهام به دورم.
- یک روزه این لباسا تنمه دیگه نمیتونم تحملش کنم.
کم کم داشت بهم حالت جنون دست می‌داد.
موهام که ریخته بود توی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : barbara

barbara

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
5/9/24
ارسالی‌ها
46
پسندها
96
امتیازها
103
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #43
باعث شد که با هر چی نفرتی که داشتم ‌رو توی‌ نگاهم جمع کنم و بدوزم به چشم هاش و با همون دستم که سعی داشتم اشکش رو پاک کنم دستش‌رو محکم از روی‌صورتم و پس بزنم‌ با ضرب محکم‌ دستم باند کردم و روی صورتش فرود اوردم و با خشم و عصبانیتی فوق و با داد گفتم:
- به چه حقی به خودت اجازه دادی روی من‌دست بلند کنی؟. جواب بده ‌چرا؟ هان؟ چیه چرا لال شدی؟ دو سه بار غش و ضعفم رو دیدی‌، وقتی‌ هیچکسی رو همراهم ندیدی و دیدی تنهام فکر کردی من بی کس و کارم و اونقدر ضعیف شدم و میتونی‌بهم‌زور بگی‌و بهم ظلم‌کنی هر کاری دلت می‌خواد بکنی منم مثل همه این سال ها دم نزنم هیچی نگم یا هیچ کاری نکنم.
اومد حرف بزنه که به دوتا دستم‌زدم به تخته سینه اش که بخاطر یه هویی بودن حرکتم کمی‌به عقب خم‌شد اما زود به عمل اومد و خودش رو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : barbara

barbara

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
5/9/24
ارسالی‌ها
46
پسندها
96
امتیازها
103
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #44
با خشم در حمام رو باز کردم بعد از وارد شدنم. محکم در حمام و سرویس بهداشتی رو کوبیدم که صدای خیلی بلندی اینجاد کرد امیدوارم اتاق های اینجا،عایق صدا داشته باشن واگرنه مسافرای اطراف اتاق ما عاصی میشن.
با وضعیتی که من دارم میبینم. اگر تا اخر سفر منو امین توی یه اتاق باشیم کلا وضعیتمون همینه. حوله ای ک از داخل چمدون برداشته بودم به همراه لباس ها پرت کردم سمت قسمت روشویی بعد بدون اینکه لباس هام رو در بیارم شیر آب سرد دوش رو باز کردم زیرش قرار گرفتم.
چقدر اون اوایل برام سخت بود برای حتی یک دقیقه زیر آب سرد وایسم اما توی این چند سال انقدر حالت های هیستریک حمله های عصبی بهم دست می‌داد بابا برای اینکه بهم یه شک وارد کنه تا از اون حالت بیام بیرون به زود منو می‌کشوند سمت حمام زیر دوش آب سرد قرارم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : barbara

barbara

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
5/9/24
ارسالی‌ها
46
پسندها
96
امتیازها
103
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #45
با صدایی تقریبا تحلیل رفته سعی کردم همه احساساتم رو پنهان کنم، گفتم:
- ولم می‌کنی یا جیغ بکشم همه بریزن سرت.
برای چند ثانیه بدون حرکت موند و همین باعث شد برای چند لحظه دست هاش شل بشن که. از موقعیت استفاده کردم فوری خودم رو از آغوشش کشیدم بیرون دستم رو به حالت تحدید سمتش گرفتم و گفتم:
- به خداوندی خدا امین فقط یک بار دیگه هوا برت داره فکر کنی با خوندن اون دوتا آیه خبریه به خودت اجازه بدی به من نزدیک بشی یا اینکه بخوای روی من دست بلند کنی دختر بابام نیستم کارتو بی جواب نزارم. خودتم خوب می‌دونی، متمعام که یادت نرفته اما مشکلی نیست یادتم رفته باشه برات یاد اوریش می‌کنم.
بعد حوله ای که برداشته بودم. برای موهام پیچیدم دور موهام و بعد برای اینکه چمدونم رو ببندم بی توجه امینی که کاملا خشک‌شده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : barbara

barbara

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
5/9/24
ارسالی‌ها
46
پسندها
96
امتیازها
103
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #46
با عجز و التماس گفتم:
- امین واقعا زمان مناسبی رو انتخاب نکردی من واقعا حالم خوب نیست.
بعد با بستن چشم هام اشک هایی که توی چشم هام حلقه زده بودن چکیدن که با قرارگرفتن دست امین زیر چشمم که داشت اشک هام رو پاک می‌کرد چشم هام رو باز کردم نگاهم رو دوختم به نگاهش به نگاهی که حالا کاملا سرخ شده بود.
- باشه اما اینو بدون فکر نکن حرفت رو قبول کردم و پذیرفتم توی یه زمان مناسب دوباره سوالم رو ازت می‌پرسم و توعم باید جوابمو بدی دسته هر چی بین منو تو بوده تموم شده اما هر چیزی که حس و علاقه من ربط داشته باشه به من ربط داشته باشه ساده ازش نمی‌گذرم.
بعد کمکم کرد روی تخت بشینم همین که اومد پتو رو کنار بزنه که دراز بکشم با دیدن مچ دستش با حیرت و تعجب گفت:
- امین دستت.
و فوری دستش رو اسیر دستام کردم و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : barbara

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا