متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان ژابیز: اشک آتش | زیبا کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع چاوین
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 5
  • بازدیدها 218
  • کاربران تگ شده هیچ

نظرتون راجب رمان؟

  • عالی

    رای 2 100.0%
  • خوب

    رای 0 0.0%
  • بد

    رای 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    2

چاوین

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
139
پسندها
636
امتیازها
3,803
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
ژابیز: اشک آتش (جلد اول)
نام نویسنده:
زیبا
ژانر رمان:
عاشقانه، فانتزی
کد رمان: 5738
ناظر رمان:
A asalezazi

خلاصه: همه چیز مبهم و درهم آمیخت، زمانی که بانگ طماع بودن نیما از همه طرف به گوش رسید. جهانی که به یکباره با یک اشتباه به خاک و خون کشیده شد!
نفرتی که به میان آمد، درد‌هایی را به وجود آورد که شاید هنوز هم که هنوزه بوی کینه کهنه‌های قدیمی را به میان آورد.
 
آخرین ویرایش
امضا : چاوین

Ghasedak.

پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,040
پسندها
3,058
امتیازها
19,173
مدال‌ها
15
  • مدیر
  • #2
تایید رمان.jpg
«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با رمان به لینک زیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

چاوین

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
139
پسندها
636
امتیازها
3,803
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #3
مقدمه:
از همان بدو تولد بوی خون را در مشامش به آغوش کشید.
از هر طرف تاریکی چون ماری درون پیکرش تازیانه زد.
به خودش که آمد دید توسطه گودال عمیقی از درد احاطه شده.
نجوای امید که در واپیچِش باد به تاراج رفت، روشنایی در عمق تاریکی خاموش شد.
 
امضا : چاوین

چاوین

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
139
پسندها
636
امتیازها
3,803
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #4
نگاهم روی پیکر لاغرش دودو زد.
توی تاریکی اتاق روی تخت دراز کشیده بود و بازوش روی چشم‌هاش! خستگی مثلِ موجی سرسام‌آور از پیکر بلندش چکه می‌کرد.
مطمئن بودم که خواب نیست و حضورِ آزاردهنده‌ام رو احساس می‌کنه.
از این‌که هنوزم بویِ خون توی مشامم پیچ می‌خورد، وحشت بود که وجودم رو پر می‌کرد.
دلم می‌خواست به اندازه‌ی این همه سال خون گریه کنم، این همه سالی که بدون هیچ دگرگونی این‌طور رخت سیاهِ دنیاش رویِ پیکرهامون مثلِ یه ماده‌ی تعفن بو می‌داد.
می‌خواستم گریه کنم. شکایت کنم از همه چیز، از همه‌کس... .
نفیر بزنم«دیگه هیچی رو باور ندارم! نه تو رو نه آدم‌هات رو!»
کاش می‌تونستم دونه‌دونه‌ی دردهایی رو که وجودمون این‌طور عاجزانه مایه‌‌ی تخلخل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : چاوین
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] asalezazi

چاوین

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
139
پسندها
636
امتیازها
3,803
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #5
تاریکی اطراف بیشتر به چشمم می‌اومد و وحشتم دوچندان می‌شد.
بی‌هوا دستم روی شونه‌اش نشست و از این بی‌مهریش قلبم آتیش گرفت.
- بهم نگاه کن!
نگاه نکرد!
تکونش دادم.
- بهم نگاه کن... .
نگاه نمی‌کرد! نگاهم نمی‌کرد!
- جان!
برگشت!
قسم می‌خورم برگشت و دستی که روی شونه‌اش گذاشته بودم رو لمس کرد.
- نترس!
نفس عمیقی که ناخودآگاه از بطن وجودم رها شد، قلبم رو آروم کرد!
جان... جان اون همه‌ی وجودم بود!
برادرم! اون نیمه‌ی وجودم بود مگه نه؟!
یادمه همیشه مامان می‌گفت«دوقلو‌ها روحی درونِ دو کالبدن!».
جانیار نیمه‌ی پنهان من بود و من همیشه معتقد بودم این تاریکیِ شومی که روی دنیای کوچیک سه‌ نفره‌ی ما سایه انداخته، روزگاری پایین میفته تا خورشید از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : چاوین
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] asalezazi

چاوین

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
139
پسندها
636
امتیازها
3,803
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #6
- تخته سنگ داشت من رو می‌بلعید جان! تو نبودی! مامان... آخ... مامان!
با صدای بلند هق زدم و سرم روی دستم خم شد.
کابوس‌هام چیزی فراتر از کابوس شده بودن و مادرم!
تنهایی مثلِ کوهی بزرگ روی شونه‌هام سنگینی می‌کرد!
جسمِ غرقِ خونش پشت پلک‌هام ظاهر شد و من نمی‌تونستم این‌ نبودن‌ها رو به اندازه‌ی یک عمرم تاب بیارم!
خدایا کاش مرگ رو برای لحظاتی می‌شد به آغوش کشید و تنها، ثانیه‌ها رو به فراموشی سپرد.
کاش می‌شد چیرگی اندهی که به اندازه این یک ماه تویِ وجود بندگی می‌کرد رو تویِ عمق وجودم دفع کنم.
کاش...
دستش رو که از زیر دستم بیرون کشید. بیشتر به خودم لرزیدم و نتونستم جلوی سیلاب اشک‌هایی که با ترسِ رها شدن، برای پایین افتادن از دریاچه‌‌ی شومِ چشم‌هام طغیان می‌کردن، مقابله...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : چاوین
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] asalezazi

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا