• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان تلاطم تاریکی | نسترن جوانمرد کاربر انجمن یک رمان

از روند این رمان لذت میبرید؟

  • بله

    رای 0 0.0%
  • خیر

    رای 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    0

nastaranjavan

نو ورود
سطح
1
 
ارسالی‌ها
24
پسندها
126
امتیازها
490
مدال‌ها
1
محل سکونت
فراز آسمان‌ها
  • نویسنده موضوع
  • #21
برف سنگینی که تمام روز می‌بارید، حالا آرام‌آرام روی زمین می‌نشست. پشت پنجره ایستاده بودم و توده‌های نازک یخ را تماشا می‌کردم.
مادرم هرسال آرزو می‌کرد که شب‌عید برف ببارد و همه‌جا را سفید پوش کند. و چقدر حیف که حالا در اولین عیدی که جایش در لحظه‌به‌لحظه‌اش خالیست، برف می‌بارد...
نفس عمیقی کشیدم و از پشت پنجره کنار رفتم. در میان راه ایستادم. در آینه به خودم خیره شدم؛ پژمردگی‌ام خودم را می‌ترساند! چه برسد به اطرافیانم. سال پیش آن‌‌قدر شوق رنگ‌آمیزی تخم‌مرغ‌ها را داشتم که ساعت‌ها اردشیر ادایم را در می‌آورد و می‌خندید... آن‌قدر شاد و خوشحال بودم، طوری روبان دور سبزه‌ها را با جان و دل بسته بودم که مادرم دلش نمی‌آمد آن را باز کند...
با باز شدن در و صدای کوروش، از جا پریدم و به عقب برگشتم. نیم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : nastaranjavan

nastaranjavan

نو ورود
سطح
1
 
ارسالی‌ها
24
پسندها
126
امتیازها
490
مدال‌ها
1
محل سکونت
فراز آسمان‌ها
  • نویسنده موضوع
  • #22
قلب را بستم و میان مشت فشردم. دوباره نگاهی به کوروش انداختم، کاش آن‌قدر شبیه به پدرم لبخند نمی‌زد! خنده و گریه‌ام درهم آمیخته شد. او را در آغوش گرفتم و گونه‌اش را بوسیدم.
کوروش:
- به این گردنبند مثل یه هدیه از طرف مامان و بابا و من نگاه کن. این گردنبند یه یادگاریه، یادگاری از روزگار خوش و پر امیدمون.
عکس گردنبند را نوازش کردم:
- غمشون فراموش نشدنیه کوروش. چطور باید با این غم بگذرونیم؟
کوروش من را به آرامی در آغوش گرفت. روی سرم بوسه‌ای گذاشت:
- پناه، بابا همیشه می‌گفت خانواده نشانه‌ی امیده. یادت که نرفته؟ تو، امید منی، پناهمی! ماهم امید تو. این گردنبند همیشه پهلوت باشه تا یک لحظه‌هم فکر نکنی حالا که
جسم مامان و بابا پیشمون نیست، قراره روح و خاطراتشون هم نباشه! این گردنبند قراره امید تو،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : nastaranjavan

nastaranjavan

نو ورود
سطح
1
 
ارسالی‌ها
24
پسندها
126
امتیازها
490
مدال‌ها
1
محل سکونت
فراز آسمان‌ها
  • نویسنده موضوع
  • #23
کوروش خنده‌ای آهسته کرد و «بی‌نمک»‌ی گفت. من‌هم به لبخندی اکتفا کردم.
کوروش:
- به‌به عجب بویی میاد! چه‌کرده افرا خانم. قراره حسابی از خجالت این شکم در بیایم.
همان‌لحظه، اردوان همراه با چند پلاستیک از در وارد شد. سری به تأسف تکان داد و در جواب برادرم گفت:
- حالا شمام این شب عیدی دست از زن ذلیلیت برداری نمی‌گن مردی!
کوروش سمتش رفت و من‌هم کنار اردشیر ایستادم. صدای اردشیر مانع شنیدن جواب کوروش شد:
- جودی ابوت ما چطوره؟
نگاهم را از تلوزیون گرفتم و به گلدان کوچک هفت‌سین دوختم...
سفره‌ی هفت‌سینِ کوچکی چیده شده‌بود اما با نبود حضور پدر و مادرم، سفره غمگین و خالی به نظر می‌رسید.
با صدایی که کمی لرزان گفتم:
- خوبه. امیدواره که سال جدید برای همه خوب باشه و آرامش، شادی و برکتش به خونه‌ی ما هم برسه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : nastaranjavan

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا