- ارسالیها
- 1,546
- پسندها
- 12,388
- امتیازها
- 35,373
- مدالها
- 20
- نویسنده موضوع
- #81
همین که مرضیهخانم دور شد، رو به مزار علی کردم.
- گفتم تنهام، مادرتو آوردی تا بهم بگی از من تنهاتر هم هست؟ یا میخواستی بگی غصهی من پیش غصههای مادرت هیچه؟
اشکهایی که بیوقفه روی صورتم میغلطیدند را پاک کردم.
- ولی علی من هنوز دلم پره، من هیچوقت مادرت نمیشم، من اندازهی اون قوی نیستم، من یه آدم ضعیفم، چطور باید بیبابا زندگی کنم؟ باید به کی دیگه تکیه کنم؟
زانوهایم را در بغل جمع کرده و پیشانیام را روی آن گذاشتم. همین که چشمانم را بستم یکیک کمکاریهایم در قبال پدر پشت پلکهایم ردیف شد. هرجا که دلش را شکستم یا در رویش ایستادم و به او نه گفتم. با یادآوری آن لحظات خودخوری کرده و در آتش حسرت سوختم که چرا بیشتر وقتم را با او نگذراندم؟ چرا این سالهای اخیر از او دور شدم؟ کاش زمان به...
- گفتم تنهام، مادرتو آوردی تا بهم بگی از من تنهاتر هم هست؟ یا میخواستی بگی غصهی من پیش غصههای مادرت هیچه؟
اشکهایی که بیوقفه روی صورتم میغلطیدند را پاک کردم.
- ولی علی من هنوز دلم پره، من هیچوقت مادرت نمیشم، من اندازهی اون قوی نیستم، من یه آدم ضعیفم، چطور باید بیبابا زندگی کنم؟ باید به کی دیگه تکیه کنم؟
زانوهایم را در بغل جمع کرده و پیشانیام را روی آن گذاشتم. همین که چشمانم را بستم یکیک کمکاریهایم در قبال پدر پشت پلکهایم ردیف شد. هرجا که دلش را شکستم یا در رویش ایستادم و به او نه گفتم. با یادآوری آن لحظات خودخوری کرده و در آتش حسرت سوختم که چرا بیشتر وقتم را با او نگذراندم؟ چرا این سالهای اخیر از او دور شدم؟ کاش زمان به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر