نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان قرار آن‌جاست | دردانه عوض‌زاده کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع دردانه. ع.
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 81
  • بازدیدها 1,315
  • کاربران تگ شده هیچ

دردانه. ع.

کاربر فعال
سطح
21
 
ارسالی‌ها
1,546
پسندها
12,388
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • #81
همین که مرضیه‌خانم دور شد، رو به مزار علی کردم.
- گفتم تنهام، مادرتو آوردی تا بهم بگی از من تنهاتر هم هست؟ یا می‌خواستی بگی غصه‌ی من پیش غصه‌های مادرت هیچه؟
اشک‌هایی که بی‌وقفه روی صورتم‌ می‌غلطیدند را پاک کردم.
- ولی علی من هنوز دلم پره، من هیچ‌وقت مادرت نمی‌شم، من اندازه‌ی اون قوی نیستم، من یه آدم ضعیفم، چطور باید بی‌بابا زندگی کنم؟ باید به کی دیگه تکیه کنم؟
زانوهایم را در بغل جمع کرده و پیشانی‌ام را روی آن گذاشتم. همین که چشمانم را بستم یک‌یک کم‌کاری‌هایم در قبال پدر پشت پلک‌هایم ردیف شد. هرجا که دلش را شکستم یا در رویش ایستادم و به او نه گفتم. با یادآوری آن لحظات خودخوری کرده و در آتش حسرت سوختم که چرا بیشتر وقتم را با او‌ نگذراندم؟ چرا این سال‌های اخیر از او دور شدم؟ کاش زمان به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
سطح
21
 
ارسالی‌ها
1,546
پسندها
12,388
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • #82
سرم را چرخاندم از حرفی که در کمال بی‌رحمی زده‌بودم شرمنده شدم. رضا مرام و معرفتش بیشتر از من بود، که یک بار هم در روی پدر نایستاد، حتی وقتی او‌ را از خانه بیرون کرد، هم احترامش را نگه داشت‌. نگاه اشکی‌ام را به مزار علی دوختم.
- رضا! منو ببخش! عقل درست و‌ حسابی ندارم، یه چیزی بی‌خود پروندم.
- درکت می‌کنم آبجی! ایراد نداره!
چند لحظه سکوت میانمان برقرار شد.
- سارینا! پاشو‌ دیگه بریم خونه.
بدون آنکه نگاه از نام علی بگیرم گفتم:
- الان باید چی‌کار‌ کنیم؟
رضا نفس عمیقی کشید.
- وقتی اومدم عمه‌خانم هم خونتون بود، مامان پرسید فردا باید تشییع باشه؟ عمه‌خانم گفت نه بذاریم شنبه که همه‌ی آشناهاتون جمع شن.
از یادآوری تشییع، دوباره اشک‌های سد شده پشت پلک‌هایم فرو غلطیدند.
- یعنی بابا رو‌ دفن کنیم؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : دردانه. ع.

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا