- تاریخ ثبتنام
- 29/8/23
- ارسالیها
- 1,986
- پسندها
- 15,996
- امتیازها
- 40,573
- مدالها
- 21
سطح
25
- نویسنده موضوع
- #111
نگاه اشکیام را به او دوختم و ملتمس نامش را صدا زدم تا شاید دست از سرم بردارد. ایران هم بلند شد و به دفاع از من رضا را صدا زد. رضا بیآنکه نگاه از من بگیرد، دستش را مقابل مادرش گرفت.
- نه مامان! بذارید بفهمم سارینا چیکار کرده؟
رضا تا مقابلم پیش آمد و با نگاه به خون نشستهای نگاهم کرد.
- زود بگو کجا رفتهبودی که گوشیت هم خاموش بود؟
رضا با خشم منتظر پاسخ بود و من هم دیگر توانی برای تحمل فشار نداشتم. با صدایی که میلرزید زبان باز کردم.
- صبح رفتم دیدن سهراب!
ابروهایش را درهم کرد.
- سهراب؟
دیگر نمیتوانستم به نگاه خشمگین رضا که دیگر هیچ اثری از برادر دلسوزم را نداشت، چشم بدوزم. نگاهم را چرخاندم و درحالی که لبم را به دندان گرفته بودم گفتم:
- سهراب نفیسی!
بهتزدنش را حس کردم و بعد از...
- نه مامان! بذارید بفهمم سارینا چیکار کرده؟
رضا تا مقابلم پیش آمد و با نگاه به خون نشستهای نگاهم کرد.
- زود بگو کجا رفتهبودی که گوشیت هم خاموش بود؟
رضا با خشم منتظر پاسخ بود و من هم دیگر توانی برای تحمل فشار نداشتم. با صدایی که میلرزید زبان باز کردم.
- صبح رفتم دیدن سهراب!
ابروهایش را درهم کرد.
- سهراب؟
دیگر نمیتوانستم به نگاه خشمگین رضا که دیگر هیچ اثری از برادر دلسوزم را نداشت، چشم بدوزم. نگاهم را چرخاندم و درحالی که لبم را به دندان گرفته بودم گفتم:
- سهراب نفیسی!
بهتزدنش را حس کردم و بعد از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.