نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان سُلدا | میم.رویا کاربر انجمن یک رمان

M A H D I S

پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
سطح
20
 
ارسالی‌ها
689
پسندها
9,598
امتیازها
24,973
مدال‌ها
37
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #1
نام رمان :
سُلدا
نام نویسنده:
میم . رویا
ژانر رمان:
#فانتزی #اجتماعی #عاشقانه
کد رمان: 5768
ناظر: Hope Hope


به نام خدا
خلاصه:
زمانی که ما، غرق زندگی سخت و نفس‌گیرمان هستیم.
هستند کسانی که دغدغه‌شان، نگه‌داشتن زمین برای فرزندان ماست.
سُلدا روایت کسانی ست که در سایه عبور می‌کنند و کسی آن‌ها را نمی‌بیند. کسی برایشان به احترام نمی‌ایستد.
سُلدا روایت عاشقانی‌ست که پایان عاشقانه‌ای ندارند اما به عشق ما و فرزندان‌مان می‌جنگند.

پ.ن: سُلدا ریشه‌های زیادی داره. در ترکه به معنای یار و رفیق، رودخانه خروشان و کوهستان ست که اینجا بیشتر اشاره به کوهستان داره.
 
آخرین ویرایش
امضا : M A H D I S

Mobina.yahyazade

پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
سطح
12
 
ارسالی‌ها
845
پسندها
3,860
امتیازها
17,773
مدال‌ها
13
  • مدیر
  • #2
IMG_2039.png
«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با رمان به لینک زیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Mobina.yahyazade

M A H D I S

پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
سطح
20
 
ارسالی‌ها
689
پسندها
9,598
امتیازها
24,973
مدال‌ها
37
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #3
مقدمه
جهان، صحنه‌ی پهناوری‌ست که پایان ندارد. آدمیان، بی‌تفاوت، درو می‌کنند
و ادامه می‌دهند.
ولی
بیا ما قدر جهان را بدانیم!
او را پاس بداریم و چون مادری
در آغوش بگیرم‌.
حال جهان که خوب باشد، چشمان ما نیز خواهد خندید!


سخن نویسنده: برای خاکی که هر که رسید، چپاول کرد و رفت!
برای خاکی که عمری در آغوشش، زیستیم و هیچ مرهمی بر زخم‌هایش نبودیم.
برای ایران! برای زاگرس! برای جنگل‌های بلوط و برای شیر ایرانی!
تصمیمم بر آن شد که به اندازه‌ی سهم خودم برای موضاعات در حاشیه‌ی ایران، بنویسم. موضاعاتی که نشد و نخواستند که دغدغه‌مان باشد.
این رمان برای اینکه قشری را نیازارد به سبک فانتزی نوشته شده‌ست و عمدا اسمی از شهر و قومی نبرده‌ام.
فکر می‌کنم این...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : M A H D I S

M A H D I S

پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
سطح
20
 
ارسالی‌ها
689
پسندها
9,598
امتیازها
24,973
مدال‌ها
37
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #4
سلام، حال‌تون چطوره؟ خب بریم برای یه شروع اروم و گُنگ...
فعلا اول قصه، سیر ادبیه و کم کم روون تر خواهد شد. از صبوری تون ممنونم :)

کسی اینجا با زاگرس همسایه نیست؟ منو کمک کنه:sneezing-face:

فصل اول

" پریشان "
نسیم درون موهای حنایی‌ش بازی می‌کرد. بوی علف تازه همه‌جا پیچیده بود و صدای چهچه بلبل‌ها یک ثانیه گوشش را ول نمی‌کرد.
دامن سبز رنگ بلندش گاهی به گل‌های وحشی گیر می‌کرد؛ با شعر و آواز خم می‌شد و پیراهنش را آزاد می‌کرد و قربان صدقه‌اش می‌رفت.
- حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج فکر معقول بفرما، گل بی‌خار کجاست؟
قامتش را راست می‌کرد و در پهنه‌ی دشت، راه را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : M A H D I S

M A H D I S

پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
سطح
20
 
ارسالی‌ها
689
پسندها
9,598
امتیازها
24,973
مدال‌ها
37
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #5
سلااام، حال دل‌تون چطوره؟ امیدوارم همیشه فکرتون آروم باشه♡ (معلومه فکر خودم ترافیکه؟)
برای اسمای شخصیتا یه چند تا سرچ شده، سعی می‌کنم یا تو پاورقی توضیح بدم و اگه توصیح نبود، بدونین صلاحه که کم کم دلیلش رو بدونید:rolling-on-the-floor-laughing::spiteful:
آقا فیلتری ننوشتن خیلی سخته :/ فان اینجاست که ناظرم گیر بده:sneezing-face: بیاین یه مجمع نه به فیلتری راه بندازیم ایها‌الکاربرا :)) نمی‌دونم کلمات رو معادل فارسی بنویسم یا عادی خوبه؟ یه دستی برسونید. ♡


جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : M A H D I S

M A H D I S

پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
سطح
20
 
ارسالی‌ها
689
پسندها
9,598
امتیازها
24,973
مدال‌ها
37
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #6
اصلان چهره‌ای گندم‌گون، چشمانی عسلی و موهای نارنجی رنگ بلندی داشت که بلندی‌شان به زانوانش می‌رسید.
چروک‌های درشت صورتش ترسناکش کرده‌بود.
زیر هر چروک، غم سنگینی دفن شده‌بود.
ولی ذات مهربان و هاله‌ی نوری که دورش را گرفته بود؛ نمی‌گذاشت کسی از او بترسد.
دستان کشیده‌اش را برای در آغوش کشیدنش باز کرد. اصلان بوی گندم‌زار می‌داد!
حالا نوبت ایلدا، مام خانواده‌ بود؛ غری به جانش زد.
- باز که آشکاری دخترم! طبیعت از طعمه‌ای به خوشگلی تو نمی‌گذره! مراقب نور چشم ما باش!
دم عمیقی از عطر تن ایلدا گرفت و به کنارش نگاه کوتاهی انداخت.
همیشه این‌جای ماجرا معذبش می‌کرد. نوبت به ارژن می‌رسید. صورت بیضی شکل، چانه بلند، ابروهای قهوه‌ای که همیشه گره خورده بودند؛
همه‌ی اینها در کنار هم باعث...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : M A H D I S

M A H D I S

پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
سطح
20
 
ارسالی‌ها
689
پسندها
9,598
امتیازها
24,973
مدال‌ها
37
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #7
*پارت قبل ویرایش شد.

صدای زمزمه لاچین به ضرب سرش را بلند کرد. تازه متوجه خواهرش شد. مابین آشو و لاچین نشسته بود!
خونِ درون رگ‌هایش حضور خواهر و بردارش را بو می‌کشید و به سمت ‌آن‌ها می‌کشیدش.
از چشمان مشکی و کوچک لاچین، خباثت می‌بارید! گاهی اصلا حوصله‌ی شوخی‌های خواهر بزرگ ترش را نداشت.
از پس آشو بر‌می‌آمد ولی لاچین؟ هیچکس از پس او برنمی‌آمد.
در حالی که عرق از تیره‌ی کمرش سُر می‌خورد؛ مثل همیشه حاشا کرد!
- ابهت شیر با سنجاب نمی‌خوره لاچین! الکی خیال‌بافی نکن!
- الکی امیدوارش نکن لاچین! این‌قدر احمقید که نمی‌دونید صداتون رو می‌شنوه؟
همه اعضای تبار نسبت به نژادشان، شنوایی خوبی داشتند اما شنوایی شیر ایرانی به طرز عجیبی اسرارآمیز بود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : M A H D I S

M A H D I S

پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
سطح
20
 
ارسالی‌ها
689
پسندها
9,598
امتیازها
24,973
مدال‌ها
37
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #8
ارژن! گردنش را کج کرده و با ابروهای بالا رفته، مستقیم به او نگاه می‌کرد! درست مثل شیر فقط به مردمک‌ چشم‌هایش می‌نگریست.
آن حس تمسخر درون چشم‌هایش! دیگر مطمئن شد از اول حرف‌هایشان را شنیده‌ست. فوری سرش را پایین انداخت و با آرنجش محکم به پهلوی لاچین کوبید! آن‌قدر محکم که لاچین به سمت چپ و روی ملورین بیفتد! با جیغ کوتاه ملورین، قهقهه‌ی جمع بار دیگر در میان دالان‌ها پیچید. این‌بار حتی اصلان و ارژن هم می‌خندیدند.
دلش می‌خواست به شکل سنجابی خود دربیاید و تا ماه‌ها کسی را نبیند.
این رفتارهای لاچین واقعا اذیتش می‌کرد. غرور دخترانه‌ش به مویی بند بود و علاقه‌ای به شوخی با خودش درمیان جمع نداشت.
آرزو داشت که مثل بقیه راحت باشد و با همه مسائل شوخی کند اما نمی‌توانست.
او همیشه در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : M A H D I S

M A H D I S

پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
سطح
20
 
ارسالی‌ها
689
پسندها
9,598
امتیازها
24,973
مدال‌ها
37
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #9
سلام :) می‌دونم الان گُنگه ماجرا..‌ با گذر چند پارت حتما با ماهیت‌شون آشنا خواهید شد.


این‌بار ارژن با لحنی متاثر، جوابش را داد.

- چاره چیه؟ دوباره بکاریم؟ تا کِی؟
جنگل‌های بلوط، مثل ماهی از آب بیرون افتاده، میان دستان‌شان به تقلا افتاده‌بود.

با بغض سنگینی که از هیچ‌کس پنهان نبود، جوابش را داد.
- تا آخرین نفس... تا آخرین نفس، ادامه می‌دیم! فعلا که سنجابا تازه از خواب بیدار شدند؛ فقط به فکر بازی‌گوشی‌ند.
- چاره‌ای نداریم به جز صبر! برای پس فردا ما هم برای کمک میایم؛ چقدر بلوط لازمه؟

هفتمین روز از فروردین، روز بزرگداشت جنگل‌های بلوط بود.
روزی که بومی‌های منطقه و گردشگران و گاها...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : M A H D I S

M A H D I S

پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
سطح
20
 
ارسالی‌ها
689
پسندها
9,598
امتیازها
24,973
مدال‌ها
37
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #10
تا اینجا متوجه شدید که هر اسمی رو سعی کردم متناسب با شخصیت‌ها انتخاب کنم.:grinning-squinting-face: به نظرتون اسم دخترمون چیه؟ منتظر یه موقعیتم فقط:grinning-squinting-face:
***
ستاره نشون تغییر موضوع و زمانه ♡



دم قرمز حنایی‌اش روی هوا می‌رقصید؛ به هر طرف با سرعت می‌جهید و من آرام و بی‌صدا به دنبالش می‌رفتم.
درختان امسال دیرتر به استقبال بهار آمده‌بودند؛ معدود درختی شکوفه و جوانه داشت.
بقیه برای بیدار شدن مقاومت می‌کردند. با این حال علف‌های کوتاه و نرمی کل دشت را گرفته‌بود. هر جا که نگاه می‌کردی، سبز بود.
برای زاگرس فقط من مانده‌ بودم!
همه سالیان سال‌ست که دیگر نفس نمی‌کشند.
آرام دستم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : M A H D I S

موضوعات مشابه

عقب
بالا