- تاریخ ثبتنام
- 2/7/22
- ارسالیها
- 711
- پسندها
- 10,120
- امتیازها
- 28,473
- مدالها
- 39
- سن
- 24
سطح
24
- نویسنده موضوع
- #21
- چند روزه میخوام ازت عذرخواهی کنم و امروز مطمئن بودم میشه اینجا پیدات کرد.
او به پریشان نگاه میکرد و من به او! میدانستم این هم صحبتی چقدر برایش سختست.
ارژن اهل صحبت و معاشرت نبود و این برایم عجیب بود که کنارم نشسته و معذرت میخواهد.
باد محکمی وزید و نگاهم را به هیاهوی خشکِ چند نِی، دوختم.
- نیازی به عذرخواهی نیست؛ شاید اگه تو جلو نمیاومدی، چیزی از من باقی نمیموند، درست مثل دریاچه پریشان!
- اگه نمیاومدم، تا آخرش میرفتی؟ میکشتیش؟
هنوز هم به من نگاه نمیکرد. باد کمی شدیدتر شده بود و ابرهای تیرهای از گوشهی آسمان به این سمت، میآمدند.
- سالها پیش که کسی حواسش به پریشان نبود؛ وقتی که ما هر چی تلاش کردیم و بازم دریاچه پریشان* هر روز بیشتر از دیروز خشک شد. حس کردم منم تَه...
او به پریشان نگاه میکرد و من به او! میدانستم این هم صحبتی چقدر برایش سختست.
ارژن اهل صحبت و معاشرت نبود و این برایم عجیب بود که کنارم نشسته و معذرت میخواهد.
باد محکمی وزید و نگاهم را به هیاهوی خشکِ چند نِی، دوختم.
- نیازی به عذرخواهی نیست؛ شاید اگه تو جلو نمیاومدی، چیزی از من باقی نمیموند، درست مثل دریاچه پریشان!
- اگه نمیاومدم، تا آخرش میرفتی؟ میکشتیش؟
هنوز هم به من نگاه نمیکرد. باد کمی شدیدتر شده بود و ابرهای تیرهای از گوشهی آسمان به این سمت، میآمدند.
- سالها پیش که کسی حواسش به پریشان نبود؛ وقتی که ما هر چی تلاش کردیم و بازم دریاچه پریشان* هر روز بیشتر از دیروز خشک شد. حس کردم منم تَه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش