- تاریخ ثبتنام
- 2/7/22
- ارسالیها
- 723
- پسندها
- 10,019
- امتیازها
- 28,473
- مدالها
- 39
- سن
- 24
سطح
24
- نویسنده موضوع
- #11
ناگهان بدون هیچ سخنی با رنگ و رویی پریده انگار که عزرائیل را دیده باشد، شروع به دویدن کرد.
پایش روی علفهای تازه سر میخورد؛ ولی بیتوجه میدوید.
فحشی روانهاش کردم و بیدرنگ خودم را کنار بشکهی حلبی انداختم.
تلاش کردم در حلبی را با دستانم باز کنم؛ اما دور تا دورش تکهتکه بریده شده بود و پشت انگشتانم به تکههای فلزی گیر میکرد.
چطور در لعنتیاش را باز کنم؟ صدای ناله ریزی از دل خاک بیرون میآمد. معمولاً حرامزادهها سنجابها را زنده شکار میکردند و این صدای ناله برایم مثل زنگ خطر بود و حسابی دست و پایم را گم کرده بودم.
به امید پیدا کردن چوب باریکی از جا بلند شدم و دور خود گیج میچرخیدم.
معمولاً این وقت سال، عشایر به کوهها برمیگشتند و چوب خشک گیر نمیآمد.
با قطع شدن صدای ناله، دوباره...
پایش روی علفهای تازه سر میخورد؛ ولی بیتوجه میدوید.
فحشی روانهاش کردم و بیدرنگ خودم را کنار بشکهی حلبی انداختم.
تلاش کردم در حلبی را با دستانم باز کنم؛ اما دور تا دورش تکهتکه بریده شده بود و پشت انگشتانم به تکههای فلزی گیر میکرد.
چطور در لعنتیاش را باز کنم؟ صدای ناله ریزی از دل خاک بیرون میآمد. معمولاً حرامزادهها سنجابها را زنده شکار میکردند و این صدای ناله برایم مثل زنگ خطر بود و حسابی دست و پایم را گم کرده بودم.
به امید پیدا کردن چوب باریکی از جا بلند شدم و دور خود گیج میچرخیدم.
معمولاً این وقت سال، عشایر به کوهها برمیگشتند و چوب خشک گیر نمیآمد.
با قطع شدن صدای ناله، دوباره...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.