- ارسالیها
- 655
- پسندها
- 9,290
- امتیازها
- 24,973
- مدالها
- 37
- نویسنده موضوع
- مدیر
- #11
تصمیم گرفتم برای هر فصل رمان، اسم بذارم، اسم فصل اول:
" پریشان "
- الان وقتش نیست کوچولو؛ میدونم ترسیدی. فقط بگو کجا برم و خودت برو یه جای امن.
بیشتر از صد سال، با آنها انس گرفته بودم و به شکلشان در میآمدم و همراهشان در آغوش زاگرس میدویدم.
زبان هم را میفهمیدیم اما نمیتوانستم به زبانشان با آنها صحبت کنم. کسی نبود که به من یاد بدهد.
من تنها بازمانده از انسانهایی بودم که به شکل سنجاب ایرانی در میآمدند و حافظ سلامتیشان بودند.
قبل از من، پدرم زاگرس را پاس میداشت و بعد از او، این نعمت به من رسیده بود.
سنجاب خاکستری، به سمت چپ و جایی میان درختان خیره شده بود...
" پریشان "
- الان وقتش نیست کوچولو؛ میدونم ترسیدی. فقط بگو کجا برم و خودت برو یه جای امن.
بیشتر از صد سال، با آنها انس گرفته بودم و به شکلشان در میآمدم و همراهشان در آغوش زاگرس میدویدم.
زبان هم را میفهمیدیم اما نمیتوانستم به زبانشان با آنها صحبت کنم. کسی نبود که به من یاد بدهد.
من تنها بازمانده از انسانهایی بودم که به شکل سنجاب ایرانی در میآمدند و حافظ سلامتیشان بودند.
قبل از من، پدرم زاگرس را پاس میداشت و بعد از او، این نعمت به من رسیده بود.
سنجاب خاکستری، به سمت چپ و جایی میان درختان خیره شده بود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش