- ارسالیها
- 2,627
- پسندها
- 65,081
- امتیازها
- 66,873
- مدالها
- 50
- نویسنده موضوع
- #91
صفحه تلفنهمراهم چندبار خاموش و روشن میشود. نمیتوانم جواب بدهم. دور از چشم او، با تلفنهمراهی که کنار پایم روی کاناپه قرار گرفته، برایش پیام میفرستم.
«نیمساعت دیگه تماس میگیرم.»
ثانیهای بعد پاسخ میدهد.
«اگه کار داری، عجله نکن.»
از سختی کار داشت کمرم میشکست! فیلم به نقطه پایانی رسید و گیلهگل شروع بهدستزدن کرد.
- محشر بود! جیمز استوارت فوقالعاده بود.
در اوج گنگی دستهایم را بهم میزنم.
- آره... آره... جذابم بود. ولی هنوز برای من سؤاله چرا فرشته زندگی بدون اون رو بهش نشون داد؟ چه هدفی داشت؟ بگه زندگی بدون جرجبیلی تا اینحد برای اطرافیانش غیرقابل تحمله؟ و حتماً باید زنده بمونه؟
موهای گیر افتاده زیر دسته عینکش را بیرون میکشد.
- اشتباهت همینه...
«نیمساعت دیگه تماس میگیرم.»
ثانیهای بعد پاسخ میدهد.
«اگه کار داری، عجله نکن.»
از سختی کار داشت کمرم میشکست! فیلم به نقطه پایانی رسید و گیلهگل شروع بهدستزدن کرد.
- محشر بود! جیمز استوارت فوقالعاده بود.
در اوج گنگی دستهایم را بهم میزنم.
- آره... آره... جذابم بود. ولی هنوز برای من سؤاله چرا فرشته زندگی بدون اون رو بهش نشون داد؟ چه هدفی داشت؟ بگه زندگی بدون جرجبیلی تا اینحد برای اطرافیانش غیرقابل تحمله؟ و حتماً باید زنده بمونه؟
موهای گیر افتاده زیر دسته عینکش را بیرون میکشد.
- اشتباهت همینه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.