• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

رتبه سوم تراژدی رمان روی دیگر زندگی | فاطمه فاطمی نویسنده افتخاری انجمن یک رمان

FATEME078❁

نویسنده افتخاری
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
30/3/17
ارسالی‌ها
2,729
پسندها
66,599
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
سن
26
سطح
46
 
  • نویسنده موضوع
  • #101
در ذهنم به‌دنبال روزهای خوب می‌گردم. روزهایی که تنها در گذشته پیدا می‌شدند. روزگاری که بزرگی برایم آرزویی دست‌نیافتنی بود و با کفش پاشنه بلند احساس غرور می‌کردم. روزهایی که پویان دستم را می‌گرفت و سوی آپارتمان نوساز آقای کمالی می‌برد تا آسانسور سواری کنیم. کمالی پدر هم‌کلاسی‌اش بود. باهم به حمام و اتاق‌ها که هنوز خالی از وسیله بودند سرک می‌کشیدیم. با دیدن بالکن بزرگش به وجد می‌آمدیم. شکایتی نداشتیم اما ته دل‌مان زندگی دیگری می‌خواست. مانند پسر آقای کمالی که ویولن داشت. پویان سرش را رو به آسمان می‌گرفت و از خدا زندگی پسر کمالی را طلب می‌کرد.
از سرویس بیرون می‌آید. از تار موهای جلویی تا نیمه پیراهنش خیس‌خیس بود.
-‌ می‌رسونمت خونه.
دست‌هایم را در بغل می‌گیرم.
-‌...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : FATEME078❁

FATEME078❁

نویسنده افتخاری
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
30/3/17
ارسالی‌ها
2,729
پسندها
66,599
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
سن
26
سطح
46
 
  • نویسنده موضوع
  • #102
دنیای بی‌تفاوتِ آن سوی سیم‌ها
برگشتنم به خاطره‌ای از قدیم‌ها
گریه، سکوت، خوردنِ بغض و نفس... نفس
پیغام‌هام که نرسیده به هیچ کس!
فاطمه اختصاری

-‌ این الان همون زندگیه که برادر من لیاقتش رو داره؟ پس چرا مدارکش رو گرفتین که از این خوشبختی بی‌حد و مرز فرار نکنه؟
صندلی را عقب می‌کشد. با حرکت ابرو به صندلی کناری‌اش اشاره می‌کند. سمت راستش می‌نشینم. از جلو، لک‌های گرد قهوه‌ای روی پیشانی‌ و گونه‌هایش بهتر دیده می‌شود.
-‌ اگه بهشون نیاز پیدا کنه بهش میدم. خودش نخواسته.
دستم را زیر چانه می‌برم.
-‌ مطمئنید؟ من که فکر می‌کنم شما نگرانید از دستش بدید. پسری که هرکاری باهاش کنید دم نزنه، کمیابه.
چشم‌های...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : FATEME078❁

FATEME078❁

نویسنده افتخاری
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
30/3/17
ارسالی‌ها
2,729
پسندها
66,599
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
سن
26
سطح
46
 
  • نویسنده موضوع
  • #103
روی هوا معلق مانده‌ام. دست‌هایم دو طرف تنم رها شده‌اند. نزدیک است به سقف بخورم. به پایین نگاه می‌کنم. چیزی زیر پایم نیست. در یک اتاق خالی با دیوارهای خاکستری زندانی شده‌ام. هر چه تلاش می‌کنم نمی‌توانم راه نجات را پیدا کنم. در خروجی وجود ندارد. مردی پروازکنان نزدیکم می‌آید. روی صورتش سایه افتاده است. بالاتر از من است. او به شکم و من روی کمر خوابیده‌ام. سایه از چهره‌‌اش کنار نمی‌رود. دست‌های بزرگش را جلو می‌آورد و دور گردنم فشار می‌دهد. نفسم بالا نمی‌آید. اختیاری روی دست‌هایم ندارم. چرا نمی‌میرم؟ چرا این کابوس تمام نمی‌شود؟ صدای زنانه‌ای داخل اتاق می‌پیچد.
-‌ این عاقبت کسیه که خودش رو بندازه وسط زندگی دونفر دیگه. نفر سوم بودن چه لذتی داره برات؟
صدای سایه است. قطره...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : FATEME078❁

FATEME078❁

نویسنده افتخاری
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
30/3/17
ارسالی‌ها
2,729
پسندها
66,599
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
سن
26
سطح
46
 
  • نویسنده موضوع
  • #104
-‌ دیوونه نبودی که عاشق من نمی‌شدی. باید از دیوونه‌ها یه‌طوری حمایت کنم دیگه.
کلید را روی میز می‌گذارد. کت جینش را پشت صندلی آویزان و با تلفن‌همراهش آهنگ پخش می‌کند. انگشتانم مانند شانه‌های پر تحرکم روی میز ضرب می‌گیرند. به او و حرکات موزونش هنگام پخش موسیقی ابتدایی نگاه می‌کنم. می‌گذارم صدای خنده‌هایم بالا برود. با هایده همراهی می‌کنم.
«دل دیوونه ای دل
ای بی نشونه ای دل
ندونستی زمونه
نامهربونه ای دل
حرفای عاشقونه
وقتی پر از فریبه
دنیا به چشم عاشق
یه دنیای غریبه‌»
از جلوی در دور می‌شویم و به سمت اتاق می‌رویم.
-‌ نمی‌دونستم از این آهنگ‌هام گوش می‌دی. پیشرفت خوبی داشتی!
در اتاق را باز می‌کنم.
-‌ یه‌بار استوریش کردی. همون شب دانلودش کردم. برای تولد خواهرزاده‌ت بود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : FATEME078❁

FATEME078❁

نویسنده افتخاری
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
30/3/17
ارسالی‌ها
2,729
پسندها
66,599
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
سن
26
سطح
46
 
  • نویسنده موضوع
  • #105
وقتی واردِ قلب‌ها شدید،
در آنها به نیکویی زندگی کنید.
نزار‌ قبانی

پ.ن۱: اولین پارت با دلار ۹۰ تومنی.
پ.ن۲: می‌دونم سکوت‌تون سرشار از ناگفته‌هاست... امیدوارم تا این‌جا داستان رو دوست داشته باشید.

فشار دستش روی بازویم بیشتر می‌شود. سرم را روی شانه‌اش جای می‌دهم.
-‌ کاش من و تو خیلی زودتر باهم آشنا می‌شدیم. اون‌وقت ادبیات می‌خوندم. از تو می‌نوشتم. از چشم‌هات، از صدات، از خنده‌هات... از این‌که دوست نداری مثل بقیه باشی. خودتی ترانه. همین خودت بودن قشنگت می‌کنه. همین که من هزار بار بهت میگم دوستت دارم و تو فقط...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : FATEME078❁

FATEME078❁

نویسنده افتخاری
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
30/3/17
ارسالی‌ها
2,729
پسندها
66,599
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
سن
26
سطح
46
 
  • نویسنده موضوع
  • #106

این پارت، آخرین پارت بهمن ماه هست. پارت بعدی اگه نفسی باشه، ۳ اسفند گذاشته میشه.
صاف می‌نشیند.
-‌ بازی این‌طوری تموم نمی‌شه. قانون داره... .
موهای بازم آزارم می‌دهد. کش مویم را از دور مچ دستش بیرون می‌کشم.
-‌ و قانونش؟
آرنجم را پیش از بالا رفتن برای بستن مو، پایین می‌آورد.
-‌ بعد تو باید بگی نرو! نمی‌بینی من چقدر دوستت دارم؟ این انصافه که فقط من بگم؟
نگاهش روی سفیدی ریشه‌های موهایم جا مانده است.
-‌ بافتن بلد نیستم، ولی می‌تونم برات به‌بدترین شکل ممکن ببندمشون.
مشتم را باز می‌کنم. کش را برمی‌دارد. پشتم را به او می‌کنم. زمانی که انگشتانش را لای گره موهایم فرومی‌برد، پلک‌هایم را می‌بندم و عمیق نفس می‌کشم.
-‌ نمی‌خوای بازی تموم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : FATEME078❁

FATEME078❁

نویسنده افتخاری
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
30/3/17
ارسالی‌ها
2,729
پسندها
66,599
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
سن
26
سطح
46
 
  • نویسنده موضوع
  • #107
فنجان چای را برمی‌دارم. رویش کف کرده است. هیچ بخاری از آن خارج نمی‌شود. بدنه‌اش سرد سرد است. طناز روی مبل نشسته و پا روی پا انداخته است. فنجان را به لب نرسانده روی میز می‌گذارم.
-‌ پس ازم می‌خوای به مامان بگم امشب خونه من می‌مونی؟ چرا اون‌وقت؟
چند تار مویم را دور انگشت اشاره‌ام می‌گردانم.
-‌ چون ما خواهریم. و خواهرا باید هوای هم رو داشته باشن.
مانند فرفره از روی صندلی تک‌نفره بلند می‌شود. طوری کنارم می‌نشیند که مجبور می‌شوم به دسته مبل بچسبم. با چشم‌هایی ریز شده نگاهم می‌کند.
-‌ طرف کیه؟
می‌دانستم این سؤال را می‌پرسد.
-‌ عروسی همکارمه. همین. فقط نمی‌خوام بابا بفهمه میرم اون‌جا. تا دیر وقت ممکنه طول بکشه.
تای ابروی راستش را بالا می‌برد. نمی‌توانم با چشم‌های...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : FATEME078❁

FATEME078❁

نویسنده افتخاری
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
30/3/17
ارسالی‌ها
2,729
پسندها
66,599
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
سن
26
سطح
46
 
  • نویسنده موضوع
  • #108
نگاهش را از آن نقطه جدا نمی‌کند. شاید چشم‌هایش برگ سبز روی فرش را هدف گرفته‌اند یا آن لکه بزرگ نوشیدنی‌ای که روی سفیدی فرش جلوه خوبی ندارد. به گمانم ذهنش در همان نقطه آغاز به سر می‌برد. همان‌جایی که زری گفت:«برادرم عاشق شده طناز. عاشق تو!» و او از شوق تا صبح نخوابید. کتاب شعر تولدی دیگر فروغ را از بر شده بود. هر شب یکی دو شعر را با صدای بلند می‌خواند. پویان سرش را از زیر پتو بیرون می‌آورد و با صدایی نازک ادایش را درمی‌آورد. در ثانیه‌ای فضای شاعرانه اتاق تبدیل به میدان جنگی می‌شد که نهایتش پویان باید اتاق را ترک می‌کرد و روی تخت حیاط می‌خوابید.
-‌ کی می‌ری؟
به ساعت مچی‌ام نگاه می‌کنم. قرارم با بردیا سر ساعت شش جلوی در خانه طناز بود. هنوز یک ساعت زمان داشتم تا یکی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : FATEME078❁

FATEME078❁

نویسنده افتخاری
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
30/3/17
ارسالی‌ها
2,729
پسندها
66,599
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
سن
26
سطح
46
 
  • نویسنده موضوع
  • #109
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید

لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : FATEME078❁

FATEME078❁

نویسنده افتخاری
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
30/3/17
ارسالی‌ها
2,729
پسندها
66,599
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
سن
26
سطح
46
 
  • نویسنده موضوع
  • #110

ساعت هفت و ربع به تالار می‌رسیم. باد‌، شالم را از روی موهای بی‌قرار بازم جدا می‌کند. دست یخ‌زده‌ام را محکم میان دستش می‌فشارد. از پله‌ها بالا می‌رویم. مردی که جلوی در ایستاده یک نگاه به او می‌کند و یک نگاه به من. بردیا کارت دعوت را مقابل او می‌گیرد. نگاه مرد دو متری با وزنی بالای صدوبیست کیلو روی کتانی‌ام می‌نشیند. آب دهانم را قورت می‌دهم. چرا نگاهش را برنمی‌دارد؟ نمی‌دانستم تا این حد جلب توجه می‌کند. نباید با عجله از خانه طناز می‌زدم بیرون. مرد سرش را خم‌تر می‌کند. چشم‌های بردیا به سمت کتانی‌هایم کشیده می‌شود.
-‌ ترانه یه حشره داره از کفشت میره بالا. نترس. تکون نخور.
گردنم را به پایین خم می‌کنم. با دیدن سوسکی که خیال پا پیمایی دارد تا مرزهای دامنم را فتح...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : FATEME078❁

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 8)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا