- تاریخ ثبتنام
- 30/3/17
- ارسالیها
- 2,667
- پسندها
- 65,725
- امتیازها
- 66,873
- مدالها
- 50
- سن
- 25
سطح
46
- نویسنده موضوع
- #121
او فقط مأمور شده بود پویان را دستگیر کند. نباید هم به حرفهایم گوش میداد. تا رسیدن به مقصد در سکوت بیرون را نگاه میکنم. بردیا تماس بگیرد و تلفنهمراهم خاموش باشد چه فکری میکند؟ نگران نشود؟ کاش شماره او را هم به طاها میدادم. ماشین وارد محوطه آگاهی میشود. کیفم را تحویل میدهم. حالا تنها خودم هستم. سرباز در سالن طبقه اول، صندلی خالی را نشانم میدهد.
- شما منتظر باشید. سرگرد سرشون شلوغه.
از انتظار کشیدن متنفرم. از دیدن پریچهر بیشتر. روی صندلی کناریام مینشیند. مدام پاهایش را تکان میدهد.
- فکر کردید به من زدید رفتید. من نمیذارم اون داداش لجنت قسر دربره. ببین! باید هر چی دارید ندارید بدید به من. طلب برادرت با یهکلیه، دوکلیه صاف نمیشه. به فروش بقیه اعضاتون هم...
- شما منتظر باشید. سرگرد سرشون شلوغه.
از انتظار کشیدن متنفرم. از دیدن پریچهر بیشتر. روی صندلی کناریام مینشیند. مدام پاهایش را تکان میدهد.
- فکر کردید به من زدید رفتید. من نمیذارم اون داداش لجنت قسر دربره. ببین! باید هر چی دارید ندارید بدید به من. طلب برادرت با یهکلیه، دوکلیه صاف نمیشه. به فروش بقیه اعضاتون هم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش