- تاریخ ثبتنام
- 30/3/17
- ارسالیها
- 2,694
- پسندها
- 65,999
- امتیازها
- 66,873
- مدالها
- 50
- سن
- 26
سطح
46
- نویسنده موضوع
- #151
سکوت خانه سنگینتر از همیشه است. صدای قلقل سماور مثل قلبی ست که زور میزند بتپد، اما رمقی برایش نمانده. مادر دستمال را روی پیشخوان میکشد و با وسواس نقطهای را پاک میکند که هیچ کثیفیای ندارد. انگار با آن لکهی خیالی دارد بدهیها را پاک میکند، یا شاید آبروی رفته را. حتی نگاهش هم مانند همان لکه بیجان است.
دلم میخواهد سرم را روی شانهاش بگذارم، بگویم من هنوز همان دختر کوچکم که پای حرفهای شبانهاش مینشست، اما انگار او دیگر آن زن سابق نیست. چیزی درونش شکسته که نه میشود درمانش کرد، نه پنهانش. فروغ از روشنی چشمهایش رخت بسته است.
- فروش خونه ایده خودت بوده یا بابا؟ اون راضیه؟
جواب نمیدهد. فقط دستمال را تا میزند و داخل کشو میگذارد.
با صدای قدمهای محکم...
دلم میخواهد سرم را روی شانهاش بگذارم، بگویم من هنوز همان دختر کوچکم که پای حرفهای شبانهاش مینشست، اما انگار او دیگر آن زن سابق نیست. چیزی درونش شکسته که نه میشود درمانش کرد، نه پنهانش. فروغ از روشنی چشمهایش رخت بسته است.
- فروش خونه ایده خودت بوده یا بابا؟ اون راضیه؟
جواب نمیدهد. فقط دستمال را تا میزند و داخل کشو میگذارد.
با صدای قدمهای محکم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.