- ارسالیها
- 14
- پسندها
- 29
- امتیازها
- 33
- نویسنده موضوع
- #11
چون نازکنارنجی بار اومده بودم، روز اول کاریم خیلی بهم سخت گذشت ولی به پریدخت خانوم گفتم:
- خیلی همه چی خوب بود و بهم خوش گذشت.
بیچاره خیالش راحت شد. اولین حقوقمو که گرفتم از خوشحالی نزدیک بود بال در بیارم. خودم که جرأت خرید رفتن رو نداشتم، به مریم به بهانه اینکه سرماخوردم و نمیتونم بیرون برم پول دادم تا واسه مامان پری یه چادر نماز خوشگل بخره و واسه سارا هم یه شال قشنگ که البته سلیقهش تو شال به دلم نبود ولی خب زحمت زیادی کشید. پری خانوم وقتی خوشحالی منو میدید، دیگه گیر نمیداد که کارمو ول کنم.
دلم واسه خیابونگردی و تفریح لک زده بود ولی خب هنوز حس میکردم باید منتظر بمونم.
تو این تقریباً هشت ماهی که خونه پریدخت خانوم بودم اتفاق غیر منتظرهی نیفتاد به غیر از اینکه یکی از آشپزهای...
- خیلی همه چی خوب بود و بهم خوش گذشت.
بیچاره خیالش راحت شد. اولین حقوقمو که گرفتم از خوشحالی نزدیک بود بال در بیارم. خودم که جرأت خرید رفتن رو نداشتم، به مریم به بهانه اینکه سرماخوردم و نمیتونم بیرون برم پول دادم تا واسه مامان پری یه چادر نماز خوشگل بخره و واسه سارا هم یه شال قشنگ که البته سلیقهش تو شال به دلم نبود ولی خب زحمت زیادی کشید. پری خانوم وقتی خوشحالی منو میدید، دیگه گیر نمیداد که کارمو ول کنم.
دلم واسه خیابونگردی و تفریح لک زده بود ولی خب هنوز حس میکردم باید منتظر بمونم.
تو این تقریباً هشت ماهی که خونه پریدخت خانوم بودم اتفاق غیر منتظرهی نیفتاد به غیر از اینکه یکی از آشپزهای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر