- ارسالیها
- 44
- پسندها
- 80
- امتیازها
- 103
- نویسنده موضوع
- #21
- آقا کاوه!
وسط پلهها بود که وایساد و برگشت، با کنجکاوی نگاهم کرد.منم با لبخند یه نگاه به لباسهام کردم و گفتم:
- این دوستتون نمیگه دختر خالهتون خیلی خوشتیپه و لباسهای مردونه میپوشه؟!
یه لبخند رو لبش اومد که تا حالا اونجوری ندیده بودمش. یه نگاه گذرا به لباسهام کرد و گفت:
- خوب شد گفتی اصلاً یادم نبود.
پلههای بالا رفته رو برگشت؛ سوئیچش رو برداشت و گفت:
- زود برمیگردم.
بدون معطلی سریع بیرون رفت. کاش منم با خودش میبرد. حس خفگی داشتم، سریع داخل حیاط رفتم و چند تا نفس عمیق کشیدم. رفتم سمت همون درخت قشنگ داخل حیاط، لبه باغچه نشستم. یاد حیاط خونه خودمون افتادم، یعنی اون عوضیا هنوز تو خونمونن؟ اگه تهران بودم هرجور شده میرفتم و سرو گوشی آب میدادم. برگشتم داخل، غذا درست کردم و به اتاقم...
وسط پلهها بود که وایساد و برگشت، با کنجکاوی نگاهم کرد.منم با لبخند یه نگاه به لباسهام کردم و گفتم:
- این دوستتون نمیگه دختر خالهتون خیلی خوشتیپه و لباسهای مردونه میپوشه؟!
یه لبخند رو لبش اومد که تا حالا اونجوری ندیده بودمش. یه نگاه گذرا به لباسهام کرد و گفت:
- خوب شد گفتی اصلاً یادم نبود.
پلههای بالا رفته رو برگشت؛ سوئیچش رو برداشت و گفت:
- زود برمیگردم.
بدون معطلی سریع بیرون رفت. کاش منم با خودش میبرد. حس خفگی داشتم، سریع داخل حیاط رفتم و چند تا نفس عمیق کشیدم. رفتم سمت همون درخت قشنگ داخل حیاط، لبه باغچه نشستم. یاد حیاط خونه خودمون افتادم، یعنی اون عوضیا هنوز تو خونمونن؟ اگه تهران بودم هرجور شده میرفتم و سرو گوشی آب میدادم. برگشتم داخل، غذا درست کردم و به اتاقم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر