• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان سایه انتقام | کیانا حاجیوند کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع بی حس
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 22
  • بازدیدها 1,653
  • کاربران تگ شده هیچ

بی حس

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
11/1/25
ارسالی‌ها
26
پسندها
46
امتیازها
40
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
سایه انتقام
نام نویسنده:
کیانا حاجیوند
ژانر رمان:
عاشقانه
کد رمان: 5789
ناظر: اِللا لطیفــی L.latifi❁


خلاصه: روایتگر دختری به اسم ماهلین که خانوده‌شو از شانزده سالگی از دست داده، تنها برادرش براش مونده ماهان پسری که می‌خواد انتقام خانواده‌شو بگیره ماهلین در دام این انتقام می‌افته. ماهلین دختری که از چیزی خبر نداشت ماهان وقتی می‌فهمه ماهلین بی‌گناهه دیر میشه. تیام دربه‌در دنبال خواهرش می‌گردد وقتی می‌فهمه کی خواهرش رو دزدیده نفرت تموم وجودش رو در برمی‌گیره... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Sara_D

مدیر بازنشسته‌ی کتاب
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
30/5/20
ارسالی‌ها
1,320
پسندها
16,696
امتیازها
39,073
مدال‌ها
24
سطح
25
 
  • #2
Screenshot_۲۰۲۴۱۱۰۹_۲۰۳۳۲۴_Samsung Internet.jpg
«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با رمان به لینک زیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Sara_D

بی حس

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
11/1/25
ارسالی‌ها
26
پسندها
46
امتیازها
40
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
مقدمه:
تو اولین کسی بودی که حس کردم واقعاً قلبم عاشقش شده اولین کسی که باهاش خود واقعیم بودم اولین کسی که کنارش از ته دل خندیدم اولین کسی که واسش گریه کردم، اولین کسی که همه وجودمو دادم براش، اولین کسی که براش از غرورم گذشتم، اولین کسی که فکر نبودش آرامشم رو ازم می‌گیره، اولین کسی که فکر کردن بهش لبخند میاره رو لبام. تو اولین منی همیشه جات می‌مونه تو قلبم هیچوقت اثر بودنت از قلبم پاک نمی‌شه... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

بی حس

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
11/1/25
ارسالی‌ها
26
پسندها
46
امتیازها
40
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
«ماهلین»
از دانشگاه خارج شدم به سمت خونه راه افتادم
کلید روی در انداختم وارد خونه شدم‌ لبخند تلخی زدم، در این خونه هی‌چکس نبود که ازم استقبال کنه بغضم رو قورت دادم من فقط داداشم رو داشتم که اونم اینجا نیست رفته المان زندگی کنه لباس هام رو درآوردم توی سبد انداختم واردحمام شدم آب گرم باز کردم موهام رو کف زدم و شستم.
بعد از چند دقیقه از حمام بیرون اومدم حوله تن پوشم رو پوشیدم موهام رو خشک کردم سمت کمد رفتم درش و باز کردم. تاپ سفید و شلوارکی بیرون آوردم و تن کردم. از اتاق خارج شدم وارد آشپزخانه شدم در یخچال رو باز کردم بسته ماکارونی بیرون آوردم و درست کردم. صدای آیفون اومد رفتم در و باز کردم شانلی رو دیدم.
- سلام، چقدر به موقع اومدی بیا تو.
شانلی وارد شد خواستم در رو ببندم که صدای اخی اومد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

بی حس

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
11/1/25
ارسالی‌ها
26
پسندها
46
امتیازها
40
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
- ببخشید، خب دیگه نمی گم. حالا بگذریم ما دیگه رفع زحمت می‌کنیم.
گونه‌مو بوسید خداحافظی کردن وقتی رفتن در رو بستم پوفی کشیدم روی تخت دراز کشیدم نمی‌دونم تو نگاه ماهان چی بود یک برق عجیبی میزد، مثل نفرت ولی چرا باید از من متنفر باشه من که کاری نکردم اصلاً ازش خوشم نمیاد حس بدی بهم می ده وقتی نگاهش می‌کنم.
شانلی تا حالا هیچ وقت برادرش و به خونه‌م نمی‌آورد چرا باید الان بیاره؟ هوف هزار تا چرا توی سرم بود. چشمانم گرم خواب شدند صبح از خواب بیدار شدم وارد سرویس شدم بعد از انجام کارهای روزمره بیرون اومدم صبحانه‌م رو خوردم لباس هام رو پوشیدم برق لب زدم و ریمل زدم. گوشیم زنگ خورد برداشتمش اسم شانلی روی صفحه خودنمایی می‌کرد تماس وصل کردم:
- سلام، شانلی.
- سلام، ماهلین کجایی؟
- دارم آماده میشم، الان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

بی حس

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
11/1/25
ارسالی‌ها
26
پسندها
46
امتیازها
40
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
وارد اتاق شدم‌ گوشی زنگ خورد شماره از المان بود محال بود شماره‌ی داداشم رو نشناسم با ذوق جواب دادم:
- سلام داداش خوبی چی‌کار می‌کنی؟
- سلام برخواهر کوچولوی خودم، خوبی.
- من خوبم خودت خوبی دلم برات تنگ شده... .
- من هم همین طور یک هفته دیگه میام عزیزم، قربون اون بغض تو صدات برم.
- خدانکنه داداش، زود بیا.
- باشه، کاری نداری.
- نه، خدافظ.
- خدافظ.
و قطع کردم روی تخت دراز کشیدم اهی کشیدم چقدر دلم برای مامان و بابام تنگ شده اشک‌هام روی گونه‌ام ریختند اون موقع یه دختر ۱۷ ساله بودم.
***
واردخونه شدم به مامان بابا سلام کردم.
- سلام بر جیگر های خودم چطورید.
مثل قبل نبودند جواب سلامم رو دادن.
- مامان چیزی شده؟
- نه دختر قشنگم چیزی نشده! برو لباس هاتو عوض کن بیا غذا بخور.
از آشپزخونه بیرون رفتم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

بی حس

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
11/1/25
ارسالی‌ها
26
پسندها
46
امتیازها
40
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
با دیدن ماهان معذب شدم به شانلی نگاهی انداختم:
- سلام، ماهی خوبی.
سری تکان دادم شانلی لبخندی زد و ادامه داد:
- ماهان مارو تا یه جایی می‌رسونه، خب کجا بریم؟
- پاساژ پردیس!
ماهان سری تکان داد به راه افتاد وقتی رسیدیم ماهان ماشین رو یه جا پارک کرد، رو به ما کرد:
- من میرم شرکت کار دارم، خریدهاتون تموم شد زنگ بزن... .
- باشه، داداش ماهلین هم قبل از ۷ باید خونه باشه.
از ماشین پیاده شدیم ماشین از جاش کنده شد و دور شد وارد پاساژ شدیم رو به فروشنده که دختر جوانی بود کردم:
- سلام ببخشید می شه، اون لباس شب آبی رو برام بیارید؟
فروشنده لبخندی زد:
- بله، چرا که نه؟
لباس رو برام آورد از دستش گرفتم وارد اتاق پرو شدم لباس رو تن کردم خیلی بهم می‌اومد محشر شده بودم‌ تقه‌ای به در زده شد شانلی بود با دیدنم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

بی حس

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
11/1/25
ارسالی‌ها
26
پسندها
46
امتیازها
40
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
- سلام!
وارد خونه شدیم روی مبل نشستم. خوب شد ماهان خونه نبود و گرنه معذب می‌شدم‌ شانلی با سینی شربتی اومد روی مبل روبه‌رویی نشست.
- ساعت چند باید آماده بشیم، برای مهمونی؟
- ساعت۱۷:۳۰دقیقه می‌گم؛ داداشت نفهمه؟
- نه نمی فهمه؛ چون همین امروز رفت مسافرت کاری.
- آهان!
دیگه وقت آماده شدن بود از روی مبل بلند شدیم وارد اتاق شانلی شدیم لباس شبم رو که آورده بودم تن کردم آرایش ملایم و دخترونه‌ای کردم موهام رو حلقه‌حلقه‌ای درست کردم شانلی هم دیگه آماده شده بود با هم از خونه بیرون زدیم سوارماشین شدیم شانلی ضبط روشن کرد
«یه دل میگه برم‌برم
یه دلم میگه نرم‌نرم
طاقت نداره دلم‌دلم
بی توچه کنم... .
پیش عشق ای زیبازیبا
خیلی کوچیکه دنیادنیا
با یاد توام هرجاهرجا
ترکت نکنم... .
تو سلطان قلبم توهستی توهستی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

بی حس

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
11/1/25
ارسالی‌ها
26
پسندها
46
امتیازها
40
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #9
ریموت در رو زدم، ماشین رو داخل پارکینگ گذاشتم. باهم از ماشین پیاده شدیم کلید رو روی در چرخوندم وارد خونه شدیم. تیام سمت اتاقش رفت.
- من می‌رم استراحت کنم.
- باشه دادش خسته‌ای الان برات غذا درست می‌کنم، تا تو استراحت کنی.
وارد اشپزخونه شدم بسته گوشت چرخ کرده از یخچال بیرون آوردم داخل تابه گذاشتم زیر اجاق گاز رو روشن کردم ادویه ریختم داخلش تفتش دادم برنج دم گذاشتم زیرش و کم کردم از
آشپزخونه بیرون رفتم وارد اتاق شدم لباس هام رو عوض کردم گوشی زنگ خورد تماس رو وصل کردم:
- سلام، ماهلین خونه ای؟
- سلام، آره چیزی شده؟
- نه، می‌خواستم بیام پیشت.
- بیا تیام تازه اومده!
- باشه، با ماهان میام خدافظ.
- منتظرت هستم، خدافظ.
گوشی روی میز عسلی گذاشتم از اتاق بیرون رفتم تیام برای ناهار صدا زدم درسکوت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

بی حس

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
11/1/25
ارسالی‌ها
26
پسندها
46
امتیازها
40
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #10
- ماهلین؟
باصدای تیام چشمانم رو باز کردم به تیام نگاه کردم:
- رسیدیم؟
- آره، رسیدیم پیاده شو.
ازماشین پیاده شدیم شانلی به سمتم اومد دستم را گرفت و کشید به سمت ویلا رفتیم دکوراسیونش سفید و آبی بود وارد اتاق شدیم دهنم باز مونده از قشنگی اتاق کاشکی این اتاق مال من بود.
- قشنگه مگه نه، می‌خوام بدمش به تو!
- آره قشنگه؛ مگه مال تو نیست؟
- نه.
- پس مال کیه؟
اهی کشید، احساس کردم بغضش گرفته با صدایی که سعی می‌کرد نلرزه لب زد:
- مال خواهر بزرگترم بود.
- مگه تو خواهر داشتی؟
سری تکان داد به نقطه نامعلومی خیره شد.
- آره داشتم ،الان دیگه ندارم!
- منظورت چیه؟ یعنی که دیگه نداری؟
- خودکشی کرد و مرد.
- چرا؟
- داستانش طولانیه بعداً بهت می‌گم.
با صدای ماهان که داشت شانلی و صدا میزد شانلی اشک‌هایش را پاک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا