• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان سایه‌ای از اعماق گذشته | سیده مریم حسینی کاربر انجمن یک رمان

miss_marynovel

کاربر نیمه فعال
سطح
13
 
تاریخ ثبت‌نام
22/7/21
ارسالی‌ها
616
پسندها
6,175
امتیازها
21,973
مدال‌ها
16
  • نویسنده موضوع
  • #11
***
از زبان آوین :

آهسته قدم گذاشتم و مقابل در اتاق ایستادم.
پیش از ورود، نگاهم روی عدد فلزیِ روی در مکث کرد.
«۴۰۴»
حس پوچی، مثل چیزی سبک اما مزاحم، همراهم وارد اتاق شد.
بی‌اهمیت قدم داخل گذاشتم.
اولین چیزی که چشمم را گرفت، پرده‌هایی با طرح گل‌های آبی بود که با روتختی ست شده بودند؛ انگار اتاق می‌خواست آرامشی را که سال‌ها از من دریغ شده بود، به اجبار به من هدیه دهد.
در ماشین با خودم فکر می‌کردم همین که برسم، خودم را با یک دوش آب گرم مهمان می‌کنم.
اما حالا… دیگر میلی نداشتم.
خمیازه‌ای کشیدم، چمدان را همان‌جا رها کردم و خودم را به شکم روی تخت انداختم.
چشم‌هایم را آرام بستم.
برای چند ثانیه، آرامشی عجیب در وجودم خزید؛ آرامشی ناآشنا، مثل دروغی شیرین.
اما طولی نکشید که تصویر آن زمینِ خالی از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

miss_marynovel

کاربر نیمه فعال
سطح
13
 
تاریخ ثبت‌نام
22/7/21
ارسالی‌ها
616
پسندها
6,175
امتیازها
21,973
مدال‌ها
16
  • نویسنده موضوع
  • #12
بخار روی آینه را پاک کردم. با اینکه حتی ذره‌ای از آب سرد باز نبود، اما دستانم چنان درد گرفت که انگار آن‌ها را در یخ فرو برده باشم.
بی‌مهابا شستن را رها کردم. حوله‌ی تن‌پوش را برداشتم و بدون اینکه در حمام را ببندم، بیرون آمدم.
روی مبل راحتی گوشه‌ی اتاق نشستم و نفس عمیقی کشیدم.
بوی شامپو در هوا پیچیده بود؛ بویی تمیز، اما ناآشنا.
نگاهم روی تابلوهای ساده‌ی هنریِ نصب‌شده روی دیوار چرخید.
یکی‌شان بیشتر نگاهم را نگه داشت:
«دختری با موهای بلند، پشت به نقاش، خیره به غروب آفتاب.»
برای لحظه‌ای حس کردم جای او با من عوض شده.
همین خیال کوتاه، آرامشی زودگذر به من داد.
سرم را به پشتی مبل تکیه دادم و چشم‌هایم را بستم.
سکوت خفقان‌آور اتاق، مثل پرده‌ای نامرئی، روی شانه‌هایم افتاد.
ناگهان لرزی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 7)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا