- ارسالیها
- 59
- پسندها
- 138
- امتیازها
- 523
- مدالها
- 2
- نویسنده موضوع
- #51
میکائیل جوابی بهش نداد و او به راهش ادامه داد و از ما دور شد
نیشخندی زدم و گفتم:
_قهرمان...؟شما همتون ی مشت کثافت دروغگویید.
روی صندلی نشستم و او کنارم ایستاد و گفت:
_غذاتو تو اتاقت بخور ...پاشو..
بی توجه بهش چنگالم را توی پاستام بردم ...چنگال را بالا اوردم که زیر دستم زد و چنگال روی میز پرت شد...
نگاهی به چنگال کردم ...بازوم را توی دستش گرفت و گفت:
_پاشو ...
سرم را بلند کردم و نگاهش کردم ...چطور جرعت کرده بود با من اینطور رفتار کنه...
توی تصمیمم ناگهانی بشقابم را از روی میز برداشتم و توی سینش کوبیدم.
_این و کوبیدم تا بفهمی من ترسا نیستم که هر غلطی میخوای بکنی و هرجور میخوای رفتار کنی....من....
حرفم تموم نشده بود که دستش با نهایت بی رحمی توی صورتم کوبیده شده و با صندلی روی زمین...
نیشخندی زدم و گفتم:
_قهرمان...؟شما همتون ی مشت کثافت دروغگویید.
روی صندلی نشستم و او کنارم ایستاد و گفت:
_غذاتو تو اتاقت بخور ...پاشو..
بی توجه بهش چنگالم را توی پاستام بردم ...چنگال را بالا اوردم که زیر دستم زد و چنگال روی میز پرت شد...
نگاهی به چنگال کردم ...بازوم را توی دستش گرفت و گفت:
_پاشو ...
سرم را بلند کردم و نگاهش کردم ...چطور جرعت کرده بود با من اینطور رفتار کنه...
توی تصمیمم ناگهانی بشقابم را از روی میز برداشتم و توی سینش کوبیدم.
_این و کوبیدم تا بفهمی من ترسا نیستم که هر غلطی میخوای بکنی و هرجور میخوای رفتار کنی....من....
حرفم تموم نشده بود که دستش با نهایت بی رحمی توی صورتم کوبیده شده و با صندلی روی زمین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.