- تاریخ ثبتنام
- 1/8/23
- ارسالیها
- 186
- پسندها
- 1,558
- امتیازها
- 9,833
- مدالها
- 10
- سن
- 22
سطح
9
پدر بعضی اوقات سرجایش مینشیند و با صدای لرزانش از کسانی که در اطرافش هستند تشکر میکند و شروع به گفتن خاطرات جنگ میکند. بعضی اوقات یا اسامی مهمانها را اشتباه میگفت، یا یادش رفته بود و فقط خیره نگاهشان میکرد.
کریس (همان دست راست پدر) همیشه در کنارش است، شبها اصلاً نمیخوابد و بالا سرش میشیند. او کارهای شخصی پدر را بر عهده گرفته و با جان و دل انجام میدهد. ژولی (خدمتکارمان) هر روز برایش غذاهای مقوی درست میکند و با آب گرم پاهایش را میشوید. سوزان هم سعی دارد وقایعی که در روزنامهها مینویسند را برایش بخواند و حالش را کمی خوب کند.
در خانه همه ناراحت و نگران هستیم. قیافهی من از همه درماندهتر است، حال رسیدن به خودم را ندارم. تنها کاری که کمی به من امید میدهد دعا کردن هر شبهی من...
کریس (همان دست راست پدر) همیشه در کنارش است، شبها اصلاً نمیخوابد و بالا سرش میشیند. او کارهای شخصی پدر را بر عهده گرفته و با جان و دل انجام میدهد. ژولی (خدمتکارمان) هر روز برایش غذاهای مقوی درست میکند و با آب گرم پاهایش را میشوید. سوزان هم سعی دارد وقایعی که در روزنامهها مینویسند را برایش بخواند و حالش را کمی خوب کند.
در خانه همه ناراحت و نگران هستیم. قیافهی من از همه درماندهتر است، حال رسیدن به خودم را ندارم. تنها کاری که کمی به من امید میدهد دعا کردن هر شبهی من...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر