• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان انتقام یک تباهی | خورشید و ماه کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع moon sun
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 56
  • بازدیدها 1,189
  • کاربران تگ شده هیچ

moon sun

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
4/2/25
ارسالی‌ها
60
پسندها
137
امتیازها
523
مدال‌ها
2
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #51
دستان راد شل شد و توان حرکت نداشت، اما خود را به کنار تخت رساند و دست خونین بهرام را در دست گرفت.
بهرام با دست دیگراش ماسک اکسیژن را کنار زد و نفس بریده گفت: «فقط امیرعلی می‌دونه من پلیس‌ام. می‌دونی، زیادی باهوشه، مجبور شدم بهش بگم، ولی بقیه بچه‌ها نمی‌دونن. اگه خواست پلیس بشه، کمک‌اش کن، بیار پیش خودت، اما ازش چشم برندار.» یقه راد را گرفت و گفت: «سپردم‌شون به تو، حسین.»
دستان‌اش شل شد. صدای بوق ممتد دستگاه آخرین خاطره‌ای بودکه از بهرام در ذهن حسین راد مانده بود.
***
زمان حال
امیرعلی: خب، این‌ام از رستوران مستوران.
راوی: امیرعلی ماشین‌اش را در پارکینگ رستوران پارک کرد و پیاده شد. پس از مرتب کردن سر و روی‌اش، وارد رستوران شد. رستوران فضایی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : moon sun

moon sun

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
4/2/25
ارسالی‌ها
60
پسندها
137
امتیازها
523
مدال‌ها
2
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #52
***
دینگ!
متن پیام: سرگرد کامران ستوده و مانی نهاوندی در جریان عملیات هستن و همکاری می‌کنن. موفق باشین.
توکلی: عالیه، سریع آماده شید. ظاهراً برادر و پسر عمه سرهنگ هم در جریان عملیات امشب هستن. یه بار دیگه می‌گم، به هیچ وجه نباید به‌ایشون آسیبی برسه، فهمیدین؟
صدای حاضرین: فهمیدیم قربان.
توکلی: خوبه، پس تجهیزاتتون رو چک کنین که چیزی کم و کسر نباشه.
راوی: همه افراد حاضر در ون مشغول چک کردن لوازم و تجهیزاتشان شدن، اما دل‌شوره عجیبی به جان توکلی افتاده بود. هنگامی که مشغول نگاه کردن به در خروجی رستوران بود، گفت: «دارن میان بیرون، آماده باشین. شماره یک و دو برید.»بلافاصله بعد از دستور توکلی، دو نفر از مأمورین که لباس‌های عادی بر تن داشتن از ون پیاده شده و سوار پراید مشکی شدن و با فاصله...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : moon sun

moon sun

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
4/2/25
ارسالی‌ها
60
پسندها
137
امتیازها
523
مدال‌ها
2
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #53
***
همان لحظه،ماشین امیرعلی
مانی: داداش خوبی؟
امیر علی: ....
مانی: من... من فقط می‌خواستم بگم که شاید...
امیر علی: فکر کردی تا الان به این موضوع فکر نکردم؟ که شاید مشکلی داشته، شاید کسی مجبورش کرده، شاید...
مانی: ببخشید، نمی‌خواستم نبش قبر کنم، فقط...
راوی: مانی فقط سعی داشت از زیر سوالات امیر علی فرار کند، اما انگار کبریت به خرمن انداخت و آتش خشم‌اش را شعله‌ورکرد. نمی‌دانست باید چه کار کند یا چه بگوید. امیر علی سعی می‌کرد آرامش‌اش را حفظ کند، اما صدای لرزان‌اش که ناشی از خشم بود، نشان می‌داد چقدر عصبانی است. گفت: «خودش بهم گفت، اون عوضی رو دوست داره. بهم گفت قبل از نامزدی با من با اون دوست بوده و با من نامزد شده تا حس حسادت اون رو شعله‌ور کنه که بره باهاش ازدواج کنه. آخرش هم به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : moon sun

moon sun

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
4/2/25
ارسالی‌ها
60
پسندها
137
امتیازها
523
مدال‌ها
2
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #54
نویسنده: سلام به همه‌ی خواننده‌های عزیز! خوش اومدید به چند پارت جدید از رمان. امیدوارم از خوندنش حسابی لذت ببرید!
امیرعلی: تقصیر تو نبوده، من اشتباه کردم. بی‌خیال، دیگه تموم شده و گذشته.
مانی: باشه، ولی یه چیز دیگه هست. می‌خوای با سامان چی کار کنی؟
امیرعلی: چرا فکر می‌کنین من قراره بلایی سر سامان بیارم؟ نگران نباش، کاری باهاش ندارم. ولی هر جور شده، به وقتش و از راه قانونی سهام‌مون رو ازش پس می‌گیرم.
مانی: که اینطور! پس یعنی من و کامران این همه مدت الکی نگران بودیم و سعی می‌کردیم جلوی تو رو بگیریم که نری شرکت، نکنه یه وقت با اون مردک روبه‌رو بشی و دعوا راه بندازی و اینا.
راوی: امیرعلی با صدای بلند خندید و گفت: «باورم نمی‌شه هنوز منو نشناختی! من بی‌حساب و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : moon sun

moon sun

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
4/2/25
ارسالی‌ها
60
پسندها
137
امتیازها
523
مدال‌ها
2
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #55
راوی: هنوز چند قدم تا رسیدن به ساختمان خانه باقی مانده بود که ناگهان دستی از داخل باغچه محکم مچ پای امیرعلی را گرفت. زمزمه کرد: «فرار کن، سرهنگ!» اما قبل از اینکه واکنشی نشان دهد، دست‌اش شل شد و روی زمین افتاد. امیرعلی با تعجب به مردی نگاه کرد که لباس یگان ویژه به تن داشت و غرق در خون روی زمین افتاده بود.
با عجله نفس‌های او را چک کرد؛ هنوز زنده بود. آرام او را تکان داد، اما وقتی هیچ پاسخی نگرفت، تصمیم گرفت مرد زخمی را بلند کند و به داخل ماشین ببرد. درست در همین لحظه، توکلی از پشت سر سرنگی به بازوی امیرعلی تزریق کرد.
همزمان، چندین نفر ناگهان روی امیرعلی افتادند. او با خنده‌ای بلند و نیشخندی کنایه‌آمیز گفت: «فکر می‌کنه با این کارا می‌تونه... تو... نه...» و در همان لحظه بی‌هوش شد. توکلی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : moon sun

moon sun

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
4/2/25
ارسالی‌ها
60
پسندها
137
امتیازها
523
مدال‌ها
2
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #56
***
روز بعد، دفتر پلیس اینترپل فراجا، تهران
صدای زنگ تلفن بین‌المللی در اتاق فرماندهی پلیس اینترپل ایران به صدا درآمد. کمیسر آلچین، مأمور بخش جنایی پلیس بدروم ترکیه، با لحنی رسمی و کمی عجولانه پشت خط بود:

.Hello, good day. This is Alchin Kara from the Criminal Department of Bodrum Police: کمیسر آلچین
؟May I know whom I am speaking with and your rank
ترجمه: (سلام، وقت بخیر. من آلچین کارا از بخش جنایی پلیس بدروم هستم. با چه کسی و چه درجه‌ای صحبت می‌کنم؟)
.Hello, Sergeant Badri from Iran Interpol unit speaking. Please go ahead: سروان بدری
ترجمه: (سلام، سروان بدری از واحد اینترپل ایران هستم. بفرمایید.)
.I want to report a homicide case involving an Iranian national named...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : moon sun

moon sun

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
4/2/25
ارسالی‌ها
60
پسندها
137
امتیازها
523
مدال‌ها
2
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #57
نویسنده: خواننده‌های عزیزم، سلام! پارت جدیدی از رمان رو تقدیم نگاه‌های گرم و مهربان شما می‌کنم. امیدوارم لذت ببرید!
راوی: سرتیپ راد پس از پایان تماس، گوشی نوکیا را بی‌صدا روی میز گذاشت. از جایش بلند شد و چند قدم آرام به سوی دیوار روبه‌رو برداشت. دست چپ‌اش را به دیوار تکیه داد و دست راست‌اش را روی کمر گذاشت. چشم‌هایش به نقشه بزرگ ایران و کشورهای همسایه دوخته شد که با پونزها و خطوط رنگی روی دیوار خودنمایی می‌کرد. زیر لب، آرام و شمرده زمزمه کرد:
«ترکیه... بدروم... باند قاچاق بلک رز... لوسیان... سعید اتابک... یعنی این‌ها به سازنده هم ربط دارن؟» ناگهان انگار چیزی به ذهن‌اش رسید. با شتاب به سوی میز برگشت، گوشی را برداشت و شماره سرهنگ احمدی را گرفت.
سرتیپ راد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : moon sun

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 9)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 1, مهمان: 0)

عقب
بالا