• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان باداَفرَه | معصومه کاربر انجمن یک رمان

Masoome.e

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
12/1/24
ارسالی‌ها
192
پسندها
1,045
امتیازها
6,533
مدال‌ها
7
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #61
شاهین لقمه‌ی جویده شده‌اش را قورت داد، از انگشتانش حلقه‌ای ساخته به دورِ بدنه‌ی شیشه‌ای و سردِ لیوانی که درونش از آب آناناس پُر شده بود، لیوان را از روی میز برداشت. همزمان که لیوان را به لبانِ باریکش نزدیک می‌کرد، بی‌ربط به پرسشِ خاتون پاسخ داد:
- نیازی به صبحونه بردن براش نیست خاتون، فکر کنم یکم گرسنگی کشیدن عقلش رو سرجاش میاره!
برق از سرِ خاتون پرید که ابروانش را سوی پیشانیِ کوتاهش پرواز داد. چشمانِ مشکی‌اش درشت شدند و باریکه فاصله‌ای هم افتاده میانِ لبانش، منطقی ندید این دستورِ شاهین را و فکر کرد که حتما دستش انداخته بود. قدمی با صندل‌های چوبی‌اش رو به جلو و به سمتِ او برداشته، مخاطب قرارش داد:
- دختره از دیروز به یه قطره آب هم لب نزده شاهین، اینجوری از پا می‌افته. تو چرا...
پیش از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Masoome.e

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
12/1/24
ارسالی‌ها
192
پسندها
1,045
امتیازها
6,533
مدال‌ها
7
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #62
از جانان چه خبر؟ حنجره‌اش سوخته و صدایش خش‌گرفته از این همه فریادی که خطِ پایانی نداشت، مشتِ آخرش را نیمه‌جان به تنه‌ی چوبیِ در کوفت و پلک بر هم نهاد. نفس زد، از نم‌دار بودنِ مژه‌هایش، دمی رسید به درهم پیچیدنِ کوتاهشان و بعد پلک که از هم گشود، انگار به چشمانِ سرخش سوزن زدند و مجبور بود سوزششان را تحمل کند. سینه‌اش تند می‌جنبید و نفس‌هایش سرد، چنان ضعفی داشت که به سختی روی پاهای سستش ایستاده و زمین نمی‌خورد. سرِ انگشتانش ریز لرزی داشتند و خشکیِ ردِ اشک‌ها بر گونه‌هایش گویی خشکیِ پوستِ صورت و ترک برداشتنش را همچون زمینِ صحرایی بی‌آب و علف باعث می‌شدند. موهایش آشفته و پریشان بر هم ریخته و رنگِ پریده‌اش هم هویدا، جانان در این لحظه از روح هم مُرده‌تر بود. شبیه به جنازه‌ای که از گور بلندش کرده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 4)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا