- تاریخ ثبتنام
- 1/7/25
- ارسالیها
- 32
- پسندها
- 96
- امتیازها
- 490
- مدالها
- 1
سطح
1
- نویسنده موضوع
- #31
با اوقاتتلخی، دستهٔ چمدان را محکمتر در مشت گرفت و آن را از روی آستانهٔ بلند گذراند و به درون کشید. کفشهایش را بر روی حصیرِ کنار در گذاشت، بیآنکه کسی به او اشارهای کرده باشد. خانه، خلوت و بی صدا بود، گویی تمامی ساکنانش در اعماقی پنهان شده بودند. مسیرش را به سمتِ اتاقِ زیر پلههای مارپیچ آغاز کرد؛ راهرویی باریک که با فرشی قهوهایِ پررنگ پوشیده شده بود و دیوارهایش را قفسههای چوبیِ بلند، انباشته از کتاب، دربر گرفته بودند. قدمهایش بر روی آن فرشِ ضخیم، بیصدا بلعیده میشد. نگاهش از روی جلدهای چرمی و کهنهٔ کتابها میلغزید، عنوانهایی به زبانهایی بیگانه که همچون دیواری دیگر، بر فاصلهاش با صاحبِ این خانه تأکید میکردند.
در نهایت، به انتهای راهرو و درِ کهنهٔ اتاقِ خود رسید. کلید را در...
در نهایت، به انتهای راهرو و درِ کهنهٔ اتاقِ خود رسید. کلید را در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر