- تاریخ ثبتنام
- 1/7/25
- ارسالیها
- 32
- پسندها
- 90
- امتیازها
- 90
سطح
0
- نویسنده موضوع
- #31
از پلکانِ چوبیِ تنگ و تیرهٔ اتاقکش که صدایی نالهوار میداد، پایین آمد و پا به حیاط گذاشت. بادِ تیزِ زمستان، بیامان، همچون تیغی بر صورتِ برهنهاش کوبیده شد.
حیاطِ بزرگ و قلمروی آصف، با درختانِ هرسشدهٔ بیبرگ، باغچههایِ خوابیده و حوضِ مرمرینِ خالی از آب، در آن هوایِ یخ بسته، ثروتی خاموش، منظم و متکبر را به رخ میکشید. تضادِ آن با اتاقکِ درهمچپشده و محقرِ خودش، همچون تفاوتی بود میانِ دو جهانِ موازی و ناهمگون.
گامهایش بر روی سنگفرشِ منظم و سردِ حیاط، صداهایی تهی، تنها و گمشده ایجاد میکرد. چمدان در دست، نه یک بار سفر، که پرچمِ تسلیم در برابرِ ساختاری نابرابر و از پیش تحمیل شده بود.
پشتِ درِ بزرگِ چوبیِ خانهٔ اصلی، که نقشونگارهایی برجسته بر آن خودنمایی میکرد، ایستاد. برای لحظهای،...
حیاطِ بزرگ و قلمروی آصف، با درختانِ هرسشدهٔ بیبرگ، باغچههایِ خوابیده و حوضِ مرمرینِ خالی از آب، در آن هوایِ یخ بسته، ثروتی خاموش، منظم و متکبر را به رخ میکشید. تضادِ آن با اتاقکِ درهمچپشده و محقرِ خودش، همچون تفاوتی بود میانِ دو جهانِ موازی و ناهمگون.
گامهایش بر روی سنگفرشِ منظم و سردِ حیاط، صداهایی تهی، تنها و گمشده ایجاد میکرد. چمدان در دست، نه یک بار سفر، که پرچمِ تسلیم در برابرِ ساختاری نابرابر و از پیش تحمیل شده بود.
پشتِ درِ بزرگِ چوبیِ خانهٔ اصلی، که نقشونگارهایی برجسته بر آن خودنمایی میکرد، ایستاد. برای لحظهای،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش