- تاریخ ثبتنام
- 1/7/25
- ارسالیها
- 32
- پسندها
- 89
- امتیازها
- 90
سطح
0
- نویسنده موضوع
- #21
برای آخرین بار پاهایش در خاک نرم کنار حوض فرو رفتند. آب راکد، سیاه در نور مهتاب. سطحش را لایهای از جلبک سبز تیره پوشانده بود. بوی گندِ آب مانده ترکیبی از لجن، برگهای پوسیده و چیزی شبیه گوشت فاسد در هوای سرد شب پیچید. حبابهای کوچک گاز گهگاه از عمق بالا میآمدند و میترکیدند، صدای خفیف "پوک" شان در سکوت شب واضح بود.
بوی تعفن مستقیماً به مغز استخوانش نفوذ کرد. معدهاش چرخید، دهانش پر از بزاق ترش شد. دست چپش را محکم به شکمش فشرد، ناخنهایش از روی پارچهٔ شومیز سفید فرو رفتند. چشمهایش از اشک پر شد، اما پلک نزد. نمیخواست حتی یک قطره اشک روی گونههایش جاری شود، نه اینجا، نه در برابر این حوضِ مرده.
شاخههای درختان قدیمی، پیچخورده و کج، روی سطح آب سایه میانداختند. طرحهای عجیبشان مثل...
بوی تعفن مستقیماً به مغز استخوانش نفوذ کرد. معدهاش چرخید، دهانش پر از بزاق ترش شد. دست چپش را محکم به شکمش فشرد، ناخنهایش از روی پارچهٔ شومیز سفید فرو رفتند. چشمهایش از اشک پر شد، اما پلک نزد. نمیخواست حتی یک قطره اشک روی گونههایش جاری شود، نه اینجا، نه در برابر این حوضِ مرده.
شاخههای درختان قدیمی، پیچخورده و کج، روی سطح آب سایه میانداختند. طرحهای عجیبشان مثل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش