• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان هیپنوگوجیا | فاطمه.ع کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع ballerina
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 17
  • بازدیدها 496
  • کاربران تگ شده هیچ

ballerina

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
14/7/25
ارسالی‌ها
46
پسندها
87
امتیازها
103
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
هیپنوگوجیا
نام نویسنده:
Ballerina
ژانر رمان:
فانتزی، معمایی
کد رمان: 5883
ناظر: Altinay* Altinay*


خلاصه: در دنیای ما، هر داستانی که به پایان می‌رسد، در واقع آغاز یک سفر جدید است. اما چه می‌شود اگر این سفر نه تنها به دنیای دیگری، بلکه به عمق تاریکی‌های درون خودمان برود؟ آیا می‌توانیم از سایه‌های خود فرار کنیم یا سرنوشت ما از پیش نوشته شده است؟
پی نوشت: هیپنوگوجیا به حالتی بین خواب و بیداری گفته میشه که معمولا فرد ممکنه چیزهایی رو ببینه و بشنوه، یه لحظه گذراست.
 
آخرین ویرایش
امضا : ballerina

AROOS MORDE

مدیر بازنشسته کتاب
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
10/7/21
ارسالی‌ها
2,118
پسندها
23,609
امتیازها
46,373
مدال‌ها
27
سن
22
سطح
30
 
  • #2
795136_60e37fa2aa8f2b5b6992be8bb9684e4c (1).jpg
«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

و برای پرسش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : AROOS MORDE
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ballerina

ballerina

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
14/7/25
ارسالی‌ها
46
پسندها
87
امتیازها
103
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
بخش اول:
مقدمه:
حسادت همچون سایه‌ای سنگین بر سر انسان‌ها نشسته و دل‌ها را در قفسی تنگ گرفتار کرده است.
قلب‌ها به جای عشق و محبت، از زهر حسادت و خشم سرشار شده‌اند.
در خیابان‌ها، چشمان تیزبین و پر از کینه، به دنبال نشانه‌ای از ضعف و سقوط دیگران هستند.
هر لبخند، گویی جادویی ناشیانه است که می‌تواند سرنوشت‌ را به دور برسد.
در این دنیای موازی، احساسات منفی همچون پرندگان بی‌پرواز در قفس درون می‌چرخند.
حسادت، پرتگاهی عمیق را جلوه‌گر می‌کند که در آن، امید به سقوط دچار می‌شود.
لبخندهای پلید، مانند تیرهایی زهرآلود، به قلب‌های شکسته‌ حمله می‌کنند.
این احساسات دردناک، آرزوهای ناکام را همچون سایه‌های سنگین بر زندگی‌ها می‌افکنند.
تلاطم درونی، سرنوشت‌ها را دچار دگرگونی می‌سازد و فرد را به سمت...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ballerina

ballerina

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
14/7/25
ارسالی‌ها
46
پسندها
87
امتیازها
103
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
با این حرف محنا نوری که در قلبش وجود داشت؛ خاموش شد. نمی‌دانست حرف های زن چه قدر واقعی بود.
به آرامی به سمت آشپزخانه قدیمی قدم برداشت و در افکارش غرق شده بود.
- ببین من برای خودت دارم میگم، فکر کن زمانی مامانت مرد، باباتم مرده.
زن در حالی داشت پیشبند آشپزخانه را می‌پوشید ،لبخندی دروغین و با لحنی که همه‌اش تظاهر بود گفت:
- عزیزم، منو مامانت دوازده سال با هم رفیق بودیم، و حتی مامانت هم به اجبار زن نصرت شد.
در یخچال را باز کرد و گوجه و هویج را بیرون آورد.
_ اون سال ها... .
محنا که دوست نداشت خاطرات گذشته‌ای که معلوم نیست دروغ باشد یا راست بشنود؛ وسط حرفش پرید.
- کلثوم خانوم من دوست ندارم درمورد گذشته حرفی بشنوم.
به سمت سینک ظرفشویی رفت که یا دیدن چند تیکه ظرف ظهر، آستینش را بالا زد و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ballerina

ballerina

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
14/7/25
ارسالی‌ها
46
پسندها
87
امتیازها
103
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
به آرامی وارد خانه شد، چادر گل‌گلی با حرص از سرش بیرون اورد و آن را مچاله کرد و گوشه‌ای انداخت.
تمام ذهنش به آن دختر مشغول بود. می‌دانست یه چیزی در مورد آن دختر درست نیست. روی زمین نشسته بود به نقطه ای خیره شده بود. کلثوم برای خودش چایی ریخته بود و با بیسکویتی که آن را می‌خورو نگاهش به او افتاد با تاسف گفت.
- تو خیلی زود گول میخوری!
جرعه‌ای دیگر از چایی‌اش را خورد و به ادامه حرفش گفت:
- اونم از خدا بیامرز مادرت به ارث بردی. همین اخلاقش بود که بابات اغفالش کرد.
هنوز غرق در افکارش بود که حتی حرف‌های کلثوم را نمی‌فهمید که یه باره به خودش آمد و به او نگاه کرد:
- چی؟
آهی کشید و از جایش بلند شد، زیرلب غرید:
- اصغر اومد خبرم کن.
سری تکان داد و او هم دوباره به نقطه‌ای خیره شد تا افکارش را از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ballerina

ballerina

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
14/7/25
ارسالی‌ها
46
پسندها
87
امتیازها
103
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
فصل دوم: قرارداد‌ها

فردای آن روز اصغر علی‌رغم میلش به شرط محنا عمل کرد رفت کلانتری تا رضایت دهد که نصرت بیرون بیاید، پس از امضا کردن فرم‌هایی که سرباز جلویش گذاشته بود. از کلانتری خارج،‌ در حالی به زمین چشم دوخته بود و به سمت ایستگاه شهر رفته بود که با اولین اتوبوس شهری به سر کارش برگردد که با برخورد جسمی و سرش را بلند کرد دختری با چشمانی عجیب دید، درخشش چشمانش عجیب بود، حاله نحسی در چشمانش داشت.
- ببخشید من سرم تو گوشی بود.
اصغر سری تکان داد و از کنار دختر گذشت، چیزی درون ذهنش میگفت این دختر عادی نیست و بسیار خطرناک است؛ اما به او ارتباطی نداشت.
هر چند که نمی‌دانست در روزهای آینده این دختر تمام نقشه‌هایش را خراب می‌کند.
****
روبه‌روی خانه ویلایی قرار گرفته بود، باورش برایش سخت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ballerina

ballerina

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
14/7/25
ارسالی‌ها
46
پسندها
87
امتیازها
103
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
کم کم نمای کامپوزیتی ساختمان به چشم می‌خورد هر چه جلوتر می‌رفتند، باغ جزئیات بیشتری به خود میدید.
از دور پارکینگی که چهار ماشین در آن بود به چشم می‌خورد ماشین‌ها کم و بیش خارجی بودند که محنا حتی اسمشان هم نمی‌دانست، به حالت مورب پارک کرده بودند. کمی آن‌طرف‌تر رو به روی ساختمان یک فضای سبز پهناوری به چشم می‌خورد که فضایی برای نشستن بود، کنار فضای سبز یک منطقه سیمانی بود که آلاچیقی وسط آن بود. کنار آلاچیق به فاصله پنچ-شش مترمربع یک طاقچه‌ای قرمز رنگی نمایان بود، که یک سمت آن شیر آبی به چشم می‌خورد. رو به روی آلاچیق، یک تاب دو نفره‌‌ای به چشم می‌خورد. با ایستادن ماشین محنا چشم از اطراف برگرداند.
فورا راننده پیاده شد. در را برایش باز کرد. محنا پیاده شد، کیفش را روی دوشش قرار داد و زیر لب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ballerina

ballerina

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
14/7/25
ارسالی‌ها
46
پسندها
87
امتیازها
103
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
خودش هم در جریان بود که برای نجاتی بیش از حد بچه بود. با حرف بعدی نیلوفر بیشتر ناراحت شد؛ اما او با اصغر معامله کرده بود. نمی‌توانست معامله‌اش بر هم بزند.
- دختر اولش بیست سالشه.
جرعه ای دیگری نوشید. طعم زنجبیل و هل را همزمان با شیرین کننده خاصی می‌چشید.
- عزیزم نمی‌خوام اذیتت کنم ولی زن اول و دومش اصلا راضی به این وصلت نیستند.
- منظورتون چیه؟
قبل از آن که زن پاسخی بدهد، صدای قدم‌هایی روی پله‌ها توجه محنا را به خود جلب کرد.
دختری با کراپ قرمزی و شلوار جینی به سمت آن‌ها می‌آمد. موهای بلوندش را دو طرف شانه‌اش بافته بود. خیلی چهره‌اش شبیه آن دختری بود که آن شب به در خانه‌شان آمده بود، می‌خواست تلفن کند.
نه خودش بود؛ اما رنگ چشمان آبیش این را نمی‌گفت. خبری از آن هاله قرمز مشکی در چشمانش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ballerina

ballerina

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
14/7/25
ارسالی‌ها
46
پسندها
87
امتیازها
103
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #9
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
از این فصل به بعد معما شروع می‌شه.
امیدوارم لذت کافی رو ببرید.
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ballerina

ballerina

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
14/7/25
ارسالی‌ها
46
پسندها
87
امتیازها
103
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #10
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ballerina
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Altinay*

موضوعات مشابه

عقب
بالا