• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان مرگ ابریشم‌ها | عسلی-م‌آوی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع عسلی-مآوی
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 12
  • بازدیدها 260
  • کاربران تگ شده هیچ

عسلی-مآوی

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
2/8/25
ارسالی‌ها
12
پسندها
22
امتیازها
33
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
عکس دخترک را برای چندمین بار نگاه کرد. خنده روی لب‌های دختر درون عکس، به او دهن کجی می‌کرد. باز عکس را روی میز پرت کرد. لبی برای او به نشانه نیشخند کج کرد، دست در جیب شلوار فرو برد و ژست آدم‌های مغرور را به خود گرفت. طول اتاق را برای رسیدن به پنجره قدی طی کرد. دکوراسیون اتاق با هر قدم او از زیر نگاه سرد و یخی می‌گذشت. مبل‌های سیاه و مخملی که در مقابل میز کار یا ساده بگویم میز سلطنت آقای بهراد، بنا شده بودند. دیواری که عکس بزرگی از خودش را روی آن آویخته بود. با ژست اش در آن عکس،بی‌شباهت به بازیگرهای هالیوود نبود! پیرهن سفید و جذب اش خوب عضلات سفت و مردانه اورا به نمایش گذاشته‌بود.
نگاه عسلی وحشی خود را به حیاط ویلا دوخت. درختان سر به فلک کشیده باغ که به دست باد خم و راست می‌شوند، در نظرش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

عسلی-مآوی

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
2/8/25
ارسالی‌ها
12
پسندها
22
امتیازها
33
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
فصل دوم (دنیای آن سوی عمارت)

ابریشم

پلک‌هایم سنگین بود.
انگار وزنه‌ای از تار مژه‌های خشک شده از اشکم آویزان باشد. به سختی پلک از پلک جدا کردم، اطراف برای شناسایی بسیار غریب بود!
تنها نیمی از چشم ام باز بود، اما با این اوصاف از همان لای چشم با دید تار، عطر بوی آن حوالی هم غریبه می‌زد. تکانی خوردم که از نرمی دشک زیرین، استخوان‌ هایم به درد آمد؛ به جای سفت و سخت عادت داشتم، ستون فقرات ام از لمس و درک نرمی آن عاجز بود. دستم به طور سرکش روی تخت سر خورد. از بالا تا پایین کشیده میشد و پارچه ساتن زیر دستم صدای دلنشینی ایجاد می‌کرد. به سقف خیره ماندم. حتی آسمان این خانه از جنس طلا بود!
از این پوشش طلا، چراغ بزرگی که الماس‌های درخشان اطراف اش را در بر گرفته، آویزان بود. خودم را چون آلیس در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

عسلی-مآوی

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
2/8/25
ارسالی‌ها
12
پسندها
22
امتیازها
33
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #13
یک دست لباس که برای من باشکوه ترین در آن لحظه بود.‌ بر تن کردم و آماده پشت سر همان دخترک، قد کوتاه شیرین به راه افتادم. با پیچ و تاب خانه به رقص درآمده‌بودیم. به مانند جاده پوشیده شده از فرش سپید با شیارهای کرمی بود..
راهرو های عریضی که دیوارهای استوار اش پشت سرهم مملوء از تابلوهای نقاشی هنری شده‌بود.
با رسیدن به آخرین قطعه، قدم ناخودآگاه از رکاب افتاد!
چشم عاجزم سمت تیله‌هایی که با قلم به نقش نشسته بود، خیره ماند. به حتم می‌توان گفت، نقاش این اثر را تحسین که نه، کفر نباشد پرستش باید کرد. رنگ عسلی داخل چشم، از بس به واقعیت می‌ماند که از زیبایی برق می‌زد.
- خالق این تابلو عجب به دل خدا خوش اومده! چه نعمتی بزرگتر از این به تصویر کشیدن رویاهاست؟
دختر همراه ام گنگ سری تکان داد:
- متوجه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

موضوعات مشابه

عقب
بالا