- تاریخ ثبتنام
- 18/8/25
- ارسالیها
- 17
- پسندها
- 19
- امتیازها
- 40
سطح
0
- نویسنده موضوع
- #11
پسرها بعد از چند دقیقه سوار ماشین شدن و از ما دور شدن. سلین سوار ماشین شد و گفت:
- چیگفت مگه اینجوری داشتید هم رو میخوردین؟
روبهش نشستم و گفتم:
- به من میگه خودت رو مطرح میکنی! خوبه اون نیمای خیر ندیده باعث شد من اونجوری بیافتم رو این سگ.
- باشه دیگه ولش کن تموم شد!
به سمت خونه حرکت کردیم ساعت یازده و نیم بود. سلین اول من رو رسوند. هرچی بهش گفتم بیاد بالا و شب رو بمونه قبول نکرد. در اخر بغلش کردم و بابت شام امشب ازش تشکر کردم.
سرم از دست اون پسره الدنگ درد گرفته بود. کلید انداختم و در رو باز کردم و رفتم بالا. در ورودی رو باز کردم. خونه تو سکوت بود و فقط برق اشپزخونه روشن بود. مامان هم که انگار انقدر منتظر من مونده بود، روی مبل خوابش برده بود. گونهاش رو بوسیدم که از خواب پرید...
- چیگفت مگه اینجوری داشتید هم رو میخوردین؟
روبهش نشستم و گفتم:
- به من میگه خودت رو مطرح میکنی! خوبه اون نیمای خیر ندیده باعث شد من اونجوری بیافتم رو این سگ.
- باشه دیگه ولش کن تموم شد!
به سمت خونه حرکت کردیم ساعت یازده و نیم بود. سلین اول من رو رسوند. هرچی بهش گفتم بیاد بالا و شب رو بمونه قبول نکرد. در اخر بغلش کردم و بابت شام امشب ازش تشکر کردم.
سرم از دست اون پسره الدنگ درد گرفته بود. کلید انداختم و در رو باز کردم و رفتم بالا. در ورودی رو باز کردم. خونه تو سکوت بود و فقط برق اشپزخونه روشن بود. مامان هم که انگار انقدر منتظر من مونده بود، روی مبل خوابش برده بود. گونهاش رو بوسیدم که از خواب پرید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.