- تاریخ ثبتنام
- 2/7/25
- ارسالیها
- 129
- پسندها
- 471
- امتیازها
- 2,803
- مدالها
- 5
- نویسنده موضوع
- #71
با توقف ماشین جلوی کافه بیحرف از خودرو پیاده شد و با دستانی در بغل کناری ایستاد و با لبی پر مکث نگاهش را به درختهای ورودی سوق داد. مردم با وجود یخبندان هوا و البته ریزش برفهای ریز باز هم ترجیح میدادند رفت و آمد بکنند. روی تختهای تبعیه شده زیر آلاچیق یا در فضای باز باشند. دستی روی پالتویش کشید و به سمت محوطهی سر بستهی کافه قدم گذاشت. با باز کردن درگاه کافه صدای زنگ کوچکی که بالای سر در متصل شده بود و برای گزارش ورود مشتری به داخل کافه بود به صدا درآمد. راهش را مستقیم در نظر گرفت و روی اولین صندلی کنار در نشست، نفس عمیقی گرفت و کلاهش را کمی جلوتر کشید همان لحظه گارسون با روپوش سفیدی آمد و با احترام گفت:
- خوش اومدین چی میل دارین؟
ادگار با ابهت و با اخم خاص خود گفت:
- ممنون یه هاک...
- خوش اومدین چی میل دارین؟
ادگار با ابهت و با اخم خاص خود گفت:
- ممنون یه هاک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.