• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان دامیار | ریحانا۲٠ کاربر انجمن یک‌رمان

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع ریحانا۲۰
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها پاسخ‌ها 86
  • بازدیدها بازدیدها 1,402
  • کاربران تگ شده هیچ

ریحانا۲۰

رو به پیشرفت
سطح
5
 
تاریخ ثبت‌نام
2/7/25
ارسالی‌ها
129
پسندها
471
امتیازها
2,803
مدال‌ها
5
  • نویسنده موضوع
  • #71
با توقف ماشین جلوی کافه بی‌حرف از خودرو پیاده شد و با دستانی در بغل کناری ایستاد و با لبی پر مکث نگاهش را به درخت‌های ورودی سوق داد. مردم با وجود یخبندان هوا و البته ریزش برف‌های ریز باز هم ترجیح می‌دادند رفت و آمد بکنند. روی تخت‌های تبعیه شده زیر آلاچیق یا در فضای باز باشند. دستی روی پالتویش کشید و به سمت محوطه‌ی سر بسته‌ی کافه قدم گذاشت. با باز کردن درگاه کافه صدای زنگ کوچکی که بالای سر در متصل شده بود و برای گزارش ورود مشتری به داخل کافه بود به صدا درآمد. راهش را مستقیم در نظر گرفت و روی اولین صندلی کنار در نشست، نفس عمیقی گرفت و کلاهش را کمی جلوتر کشید همان لحظه گارسون با روپوش سفیدی آمد و با احترام گفت:
- خوش اومدین چی میل دارین؟
ادگار با ابهت و با اخم خاص خود گفت:
- ممنون یه هاک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ریحانا۲۰

ریحانا۲۰

رو به پیشرفت
سطح
5
 
تاریخ ثبت‌نام
2/7/25
ارسالی‌ها
129
پسندها
471
امتیازها
2,803
مدال‌ها
5
  • نویسنده موضوع
  • #72
با بالا آوردن سرش کمی خيالش آسوده شد برای همین دست به کمر شد و ادامه داد:
- بازم که تو... چی از جونم می‌خوای؟
ادگار با انگشت اشاره گونه‌اش را خاراند و گفت:
- فکر کنم بد موقع مزاحم شدم.
- نه اتفاقاً خوب موقع مزاحم شدی... چی ازم می‌خوای؟!
ادگار بدون مکث گفت:
- جونت رو.
- از سر راهم برو کنار. اصلاً شوخی خوبی نبود.
- من بهت چی گفتم؟
- من نمی‌فهمم راجب چی داری حرف میزنی، میشه درست توضیح بدی؟
- لباس‌های مارک‌دار ذات آدم و نمی پوشونه وگر نه گاو هم پوستش چرمه.
- منظورت از این حرف‌ها چیه؟
- تو خیلی بد ذاتی خیال می‌کردم با اون کاری که اون شب توی کلیسا با دخترم کردی دیگه کاری به کارش نداشته باشی... پس چرا راه به راه میفتی دنبالش؟
- اشتباه گرفتی دادش اونی که سریش من شده و نمی‌خواد بزنه به چاک من...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ریحانا۲۰

ریحانا۲۰

رو به پیشرفت
سطح
5
 
تاریخ ثبت‌نام
2/7/25
ارسالی‌ها
129
پسندها
471
امتیازها
2,803
مدال‌ها
5
  • نویسنده موضوع
  • #73
- پس چرا پرسیدی؟
- می‌خواستم خودت بهم بگی ولی دیگه مهم نیست.
ناگهان به سمتش خیز برداشت و انگشتر را با تقلاهای زیاد هیدر از انگشتش کشید و بین دو انگشتش گرفت و با خباثت ابرویی بالا انداخت. هیدر با خشم و دندان قروچه‌ای گفت:
- بدش به من.
- نوچ... تا بهم نگی مال کیه نمیدم.
این بار با صدای بلندتری گفت:
- بدش به من این‌قدر با من یکی به دو نکن.
ناگهان با سیلی که ادگار زد حرفش نصفه ماند. به طرز عجیبی یک طرف صورتش می‌سوخت و صورتش به چپ مایل شده بود. ادگار انگشت اشاره‌اش را تهدیدوار جلویش تکان داد و در حالی که رگه‌هایی از خشم و عصبانیت درون صدایش هويدا بود گفت:
- این و زدم تا یاد بگیری نباید با بزرگترت بد حرف بزنی دختره‌ی احمق... حتی اگه دشمنت هم که باشه اجازه نداری این طوری بی‌احترامی بکنی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ریحانا۲۰

ریحانا۲۰

رو به پیشرفت
سطح
5
 
تاریخ ثبت‌نام
2/7/25
ارسالی‌ها
129
پسندها
471
امتیازها
2,803
مدال‌ها
5
  • نویسنده موضوع
  • #74
نادانسته شانه‌ای بالا انداخت و گفت:
- نمی‌دونم حالا که شده... من اومده بودم که از تو سراغش رو بگیرم.
- من چیزی نمی‌دونم، اصلاً من تازه دارم از تو این خبر و می‌شنوم، کسی چیزی بهم نگفته بود.
- مگه دیروز با هم نبودین؟
با یادآوری دیروز مردد سرش را تکان داد و گفت:
- خب آره ولی... بعدش بهم گفت که بقیه کلاس‌هاش رو نمیاد و برای همین رفت خونه.
- آره این و می‌دونم حتی دوربین‌های اون مسیر و چک کردیم ولی خبری ازش نبود.
- شما؟
با لبخند زیبایی گفت:
- ما که نه... شهرداری این کارو کرد... برای همین با پلیس‌ها داریم دنبالش می‌گردیم و نیاز نیست که خودت و ناراحت کنی، من مطمئنم که پیداش می‌کنیم، پلیس‌ها کارشون و بلدن.
- کمکی از دستم برمیاد؟
سرش را به طرفين تکان داد و گفت:
- نه فکر نکنم برای فعلاً که کار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ریحانا۲۰

ریحانا۲۰

رو به پیشرفت
سطح
5
 
تاریخ ثبت‌نام
2/7/25
ارسالی‌ها
129
پسندها
471
امتیازها
2,803
مدال‌ها
5
  • نویسنده موضوع
  • #75
- توی جیب کتم جاموند یادم رفت درش بیارم.
- من شوخی نمی‌کنم.
- منم باهات شوخی ندارم چرا فکر می‌کنی که من ازش خبر دارم؟
- من فکر نمی‌کنم من مطمئنم که ازش خبر داری.
- مگه باهم نبودین؟
- امروز کلاس نیومده... میگن گم شده می‌فهمی؟ از دیروز تا الان غیبش زده هیچ‌کس هم ازش خبر نداره.
با خونسردی تمام گفت:
- چه کاری از دستم برمیاد؟
- کجاست؟ پیترز کجاست؟
برای تغییر بحث نگاهی به سر تا پایش انداخت و گفت:
- تو الان باید مدرسه باشی... این‌جا چی‌کار می‌کنی؟
از روی میز بلند شد و با تهدید گرفت:
- ببین چه پیترز باشه چه نباشه من آبم با تو توی یه جو نمیره و هیچ تغییری توی رفتارم با تو نمیزاره.
- مثلا می‌خوای بگی من پیترز و قایم کردم که تو بامن خوب باشی؟ تو دلت خوشه که دوست پیدا کردی؟ والا همه دوست پیدا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ریحانا۲۰

ریحانا۲۰

رو به پیشرفت
سطح
5
 
تاریخ ثبت‌نام
2/7/25
ارسالی‌ها
129
پسندها
471
امتیازها
2,803
مدال‌ها
5
  • نویسنده موضوع
  • #76
- تو نمی‌تونی همیشه بر اساس خواسته‌های دلت پیش بری... الان متوجه حرفم نمیشی وقتی بزرگ بشی می‌تونی حرفم و درک کنی.
- پس تلاش نکن تا من و مجاب کنی.
ادگار بدون درنگ گفت:
- من تلاش نمی‌کنم تو خودت به زودی تجربه می‌کنی. ازم چی می‌خوای؟
دستش را به هم گره زد و با لحن التماس گونه‌ای که دل هر آدمی را آب می‌کرد گفت:
- خواهش می‌کنم پیترز و نجات بده... کمکم کن پیداش کنم.
ادگار لبخند محوی زد و سعی کرد که با دستانش آن را بپوشاند. خیره به غذاهای روی میز خطاب به هیدر گفت:
- خیلی جالبی تا جایی که زورت برسه تهدید می‌کنی، یه جایی که کم میاری التماس می‌کنی؟
- من فقط نمی‌خوام اتفاقی برای پیترز بیفته.
- اون هر بلایی سرش بیاد حقشه و بدون که داره تقاص ظلم‌هاش و میده.
- اون ظالم نیست.
- جدی! پس به اغفال...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ریحانا۲۰

ریحانا۲۰

رو به پیشرفت
سطح
5
 
تاریخ ثبت‌نام
2/7/25
ارسالی‌ها
129
پسندها
471
امتیازها
2,803
مدال‌ها
5
  • نویسنده موضوع
  • #77
در اتاق را به آرامی باز کرد و از همان فاصله، متأثر چشم به دخترک نشسته روی تخت که از پنجره در سکوت بیرون را تماشا می‌کرد دوخت. سه روز گذشته و همین‌طور طبق معمول هیدر منتظر خبر پیدا شدن پیترز از سوی ادگار بود. سه روزی که برایش قیامت تمام شده. از هر که پرسیده و به هر جایی که به ذهنش می‌رسید سر زده بود، ولی هیچ رد و اثری از او پیدا نکرده بود. خانواده پیترز نگران بودند و امیدشان را برای پیدا کردن او از دست داده بودند. پلیس‌ها هم نمکی بر روی زخم آن‌ها بودند، چرا که حدس و گمان می‌زدند ممکن است پیترز به قتل رسیده باشد. جنازه‌اش را مفقود کرده باشند تا صحنه‌ای از جرم باقی نماند. ادگار که اصل ماجرا بود با خونسردی تمام تظاهر به پیدا کردن پیترز می‌کرد، ولی دريغ از این که دخترک بداند پدرخوانده‌اش او...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ریحانا۲۰

ریحانا۲۰

رو به پیشرفت
سطح
5
 
تاریخ ثبت‌نام
2/7/25
ارسالی‌ها
129
پسندها
471
امتیازها
2,803
مدال‌ها
5
  • نویسنده موضوع
  • #78
- این حرفا از تو بعیده ادگار.
- اون وقت چرا؟
- چون تو مردی نبودی که به این آسونی تسلیم بشی و... .
وسط حرفش نگاهش را به ادگار داد که خونسرد و تفریحی داشت برای حرف‌هایش سر تکان می‌داد. نگاه ادگار جوری بود که حرفش را از یاد برده بود و سعی داشت که یک جور قضیه را ماست‌مالی کند.
- خب... تو یه مرد قدرتمندی... مسلماً باید... راستش می‌دونی چیه... آه اصلا ولش کن.
ادگار هم دو قدم جلو آمد و دستش را پشت کمر جسیکا گذاشت و او را در حالی که به بیرون هدایت می‌کرد گفت:
- پس ولش کن و لطف کن و از خونه‌ام برو بیرون.
جسیکا که هنوز در تلاش قانع کردن ادگار بود، سر جایش به زور سعی داست بایستد و در آن حال گفت:
- آخه چرا! مگه من کاری کردم که می‌خوای من و بیرون کنی؟
- نه تو کاری نکردی ولی هیدر خونه است.
- این که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ریحانا۲۰

ریحانا۲۰

رو به پیشرفت
سطح
5
 
تاریخ ثبت‌نام
2/7/25
ارسالی‌ها
129
پسندها
471
امتیازها
2,803
مدال‌ها
5
  • نویسنده موضوع
  • #79
- هیدر بس کن.
- دوست دخترش هستی؟
این بار با صدای بلندتری گفت:
- کافیه... با این چرندیات می‌خوای به کجا برسی... آخه تو چرا من و این‌قدر حرص میدی دختر.
جسیکا که رگه‌هایی از خشم را درون صدای ادگار یافت هول شده و با لکنت گفت:
- نه اشتباه شده... یعنی یه سوءتفاهم برات پیش اومده عزیزم.
- من عزیز شمام؟
- هیدر این حرف‌ها چیه مگه من و تو با هم دوست نیستیم.
- نه... مگه من چه دوستی با یه دختر غریبه و البته یکم عجیب غریب دارم؟
- مگه تو من و نمی‌شناسی؟
- نه اون قدر زیاد که اجازه بدم با پدرم حرف بزنی و مخش و اغفال کنی.
ادگار برافروخته دستی به پیشانی عرق کرده‌اش کشید و دو رگه و با اخم گفت:
- ما باید با هم حرف بزنیم.
- ولی من حرفم با این خانم جوان تموم نشده.
- دارم بهت میگم ما باید با هم حرف بزنیم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ریحانا۲۰

ریحانا۲۰

رو به پیشرفت
سطح
5
 
تاریخ ثبت‌نام
2/7/25
ارسالی‌ها
129
پسندها
471
امتیازها
2,803
مدال‌ها
5
  • نویسنده موضوع
  • #80
- وقتی حرفی میزنی باید وایستی و جواب پس بگیری نه این ‌که سرت رو بندازی پایین و بری.
- من نمی‌خوام چیزی بشنوم.
- این و باید بدونی که پدرت مرد خیلی خوبیه و باید قدرش و بدونی.
- که چی... منم دختر خیلی خوبیم ولی قدرم رو نمیدونه.
- این حرف و نزن اون از صمیم قلب تو رو دوست داره. حتی نمی‌خواد یه خار به پات بره.
- این حرفا یه مشت چرندیات هست که به هر کی بگی باور نمی‌کنه. آخه کدوم پدر و مادر قلابی دلش برای بچه مردم می‌سوزه؟ اونا فقط به خودشون فکر می‌کنن.
- اگه این چیزیه که فکر می‌کنی، پس چرا باید بیان و بچه‌هایی مثل تو رو به فرزندخواندگی بگیرن؟
- این افراد فقط میخوان ‌برای خودشون توی خونه برده‌هایی داشته باشن تا بخوان روی اون‌ها قانون‌های مسخره شون رو پیاده کنن.
- این حرف‌ها بوی خ**یا*نت میده، دختر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ریحانا۲۰

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 4)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا