• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان داستان من | پاییز پنهان کاربر انجمن یک رمان

پاییز پنهان

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
17/10/25
ارسالی‌ها
30
پسندها
54
امتیازها
90
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
اگر آن انسان جفت او باشد پس ملکه‌ی آن قبیله هم خواهد بود و باید یک دلیلی داشته‌ باشد که یک انسان را به عنوان جفت یک آلفای خون آشام انتخاب کرده‌اند در حالی‌که نبرد خونین و خشم آن‌ها از انسان‌ها تنها چند قرن بود که از بین رفته‌ بود و هنوز هم میان آن‌ها نفرتی کهن وجود داشت.
همه چیز به طرز شگفت‌انگیزی درست و در جای خود قرار داشت و من...
«همان برگزیده بودم.»

.....................................................

دو هفته بعد:

چندین روز یا حتی هفته گذشته‌ است و من از ترس و دلتنگی دیگر حوصله‌ وتوان فرار را هم‌ نداشتم.
هنوز هم نمی‌دانم که برای چه تصمیم گرفته‌ بودند از آن کلبه مرا به یک خانه یا شاید هم قصر بسیار بزرگ و زیبا بیاورند.

چند بار خواستم فرار کنم‌ که یک‌بار نزدیک بود برای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

پاییز پنهان

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
17/10/25
ارسالی‌ها
30
پسندها
54
امتیازها
90
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
در مورد کدام‌ تاج‌گذاری صحبت می‌کنید؟ما الان در انگلیس هستیم؟سالگرد تاج‌گذاری خاندان سلطنتی است؟

آن‌قدر با تعجب به من‌ نگاه‌ کردند که به خودم شک کردم حرف بدی زده باشم؟
یه جوری نگاه می‌کردند انگار‌ که من یک آدم فضایی هستم و حالا بر سر زندگی آن‌ها آوار شده‌ام.

خانم در مورد چی صحبت می‌کنید من دارم در مورد تاج گذاری و مراسم ازدواج آلفا آتاش صحبت می‌کنم.

***

آن دختر برخلاف چیزی که تصور می‌کرد جفتش بود.

- مراسم اصلی تاج گذاری امشب برگزار می‌شود و باید به مادر و خواهرم اطلاع بدهید تا ماموریت خود را همین امروز به پایان رسانده و به قبیله برگردند.

- آتاش به نظر تو اون عوضی با فهمیدن این.که تو جفت انسان داری مشکوک نمی‌شود و کاری انجام نمی‌دهد؟
اون احمق امشب یک کاری می‌کند و یا تا حالا کرده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

پاییز پنهان

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
17/10/25
ارسالی‌ها
30
پسندها
54
امتیازها
90
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #13
صدای خنده‌های شیطانی دیوید بود که در قصر پیچید.

- تو کار درست را می‌کنی نگران نباش آن دختر سهم تو است و مال تو می‌شود.
همه هم به اشتباه خود پی می‌برند و برای این‌که پر و بال دادن به کسی که لیاقتش را نداشت از تو عذر خواهی خواهند کرد پسر عزیزم.

برق چشمان دیوید را حتی از صد کیلومتری هم می توانستی ببینی همانقدر زیاد بود.
شاید این تازه آغاز ماجرا بود و تا پایان ماجرا راز‌های زیادی نمایان می‌شدند.
شاید نزدیکترین افراد به منفور و خیانتکارترین افراد تبدیل می‌شدند و یا برعکس.

.........................................................
شب شده‌ بود و مراسم بزرگی که از نظر دنیای ماوراءالطبیعه مقدس و از نظر دشمنان آلفا اتاش یعنی تهدیدی بزرگ و تهدیدی بسیار بزرگتر برای ملکه‌ی انسان و جفت آلفا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

پاییز پنهان

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
17/10/25
ارسالی‌ها
30
پسندها
54
امتیازها
90
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #14
تفاوت من این بود که صورت من بعد از شنیدن آن‌که باید با مردی که نمی‌شناسم ازدواج کنم از پوکر هم‌ پوکرتر شده‌بود و به جوکر تبدیل شده‌بود و برای همین با دیدن آن لباس ذوقم کور نشد.
اصلاً بهتر شد حداقل این لباس در تن من جشن باشکوه و بی نقششان را به جشنی پر نقص تبدیل خواهد کرد.

اما باز هم دلم می‌خواست که اگر‌چه ازدواج اجباری است اما حداقل یک لباس زیبا بپوشم.

- من این لباس را دوست ندارم لباس عروس را ترجیح می دهم.

جواب ندادند گمان کنم لال بودند چون از همان اول که آمدند تا من را آماده کنند ساکت بودند هیچ آدمی نمی‌تواند این همه خود را کنترل کند و از آن‌جایی که من خود را انيشتين دوم فرض می‌کردم فهمیدم که بله درست حدس زدم باید لال باشند.

- حداقل یک لباس عروس بیاورید این لباس اصلا در تن من زیبا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

پاییز پنهان

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
17/10/25
ارسالی‌ها
30
پسندها
54
امتیازها
90
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #15
این واقعی بود یا من خواب بودم؟
این‌ سالنی که حتی از‌ قصر قصه‌ها هم باشکوه‌تر به نظر می‌رسید واقعی بود؟
خیره کننده بود بسیار آدم محو نگاه کردن به زیبایی سالن می شد.
جمعیت آن‌جا زیاد بود و وقتی صدای قدم‌های ما را شنیدند گویی که سال‌های زیادی منتظر این لحظه بودند با چشمانی مشتاق به ما و به خصوص به من‌ نگاه می‌کردند گویی می‌خواستند بفهمند که آیا من برای این پادشاه تقلبی‌شان شایسته هستم یا نه.
این برای من که از جمعیت زیاد گریزان بودم معذب کننده‌‌بود.
می‌خواستم‌ فرار کنم‌ و از همه دور شوم ازدواج چه کوفتی بود چرا من باید ازدواج می‌کردم؟
برای همین طی یک حرکت یهویی و گمان کنم‌ بسیار احمقانه دست آن مرد را ول کردم و خواستم چند قدمی عقب روم و به همان‌ اتاقی که از صبح در آن بودم بروم اما آن مرد با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
  • Clap
واکنش‌ها[ی پسندها] Taraneh.j

پاییز پنهان

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
17/10/25
ارسالی‌ها
30
پسندها
54
امتیازها
90
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #16
«آن موقع نمی‌دانستم که شانس‌های زیادی پیدا خواهم‌ کرد اما مرد مهربانم‌ کسی نیست که شایسته‌ی این سخنان و لقب ها باشد.»

......................................................

جفت‌های خون آشام‌ می‌توانستند از تنش ها و انرژی‌های فکری هم‌ آگاه باشند و می‌توانستند ذهن هم را بخوانند چرا‌‌که در میان جفت‌های خون آشام علاقه و راست‌گویی و پاکی خیلی مهم بود.
و‌ آتاش هم کاملا می‌توانست بفهمد که ملکه‌‌اش چه نوع فکرهایی در مغز انسانی‌‌ و کوچکش است و می‌دانست که بعد از آن کاری که کرده است دارد لقب‌های ناشایستی را به او می‌دهد.
اما باید تذکر لازم را به او می‌داد او ملکه بود و باید مانند یک ملکه رفتار و عمل می‌کرد افراد زیادی چه در این‌جا و چه در بیرون برای دخترک ریزش چنگال تیز کرده‌ بودند و تنها...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
  • Clap
واکنش‌ها[ی پسندها] Taraneh.j

پاییز پنهان

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
17/10/25
ارسالی‌ها
30
پسندها
54
امتیازها
90
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #17
می‌توانستی بفهمی که داشتن جفت انسانی حتی اسمش هم دردسر دارد.
اصلاً یک انسان چرا باید در ماوراءالطبیعه پذیرفته می‌شد و نقشی چنین بزرگ هم برای او در نظر گرفته می‌شد؟
چطور آن انسان با ماوراءالطبیعه کنار می‌آمد و یا برعکس؟
چطور یک انسان با موجود بسیار برتر از ماهیت خودش کنار می‌آمد؟

مراسم شروع شده‌ بود و مردی مسئول برگزاری رسومات و خواندن سوگند‌نامه میان زوجین قدرتمند بود.
زوجین قدرتمند یعنی در میان هر گونه از ماوراءالطبیعه خاندان پادشاه باید مراسم‌ها و سوگند‌های ازدواج خود را با حضور آن‌ مرد انجام‌ می‌دادند.
و مابقی مردم‌ تنها با حضور خاندان پادشاه مراسم ازدواج خود را انجام و لازم به حضور آن مرد نبود.
وقتی به آن مرد نگاه می‌کردی حس می‌کردی اصلا شایسته‌ی چنین جایگاهی نیست زیرا چهره‌ی جوانی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Clap
واکنش‌ها[ی پسندها] Taraneh.j

پاییز پنهان

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
17/10/25
ارسالی‌ها
30
پسندها
54
امتیازها
90
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #18
من به مردی که نفش پادشاه را داشت این را گفته بودم.
من چه اشتباه بزرگی مرتکب شده بودم؟
چیزی که من را وحشت زده‌تر کرد سکوت آن مرد در مقابل حرف من بود.
که البته تنها چند لحظه طول کشید و بعد با صدایی خشمگین به همه گفت:

- از آن‌جایی که جفت من انسان است از رسومات با خبر نیست و من می‌خواهم به عنوان اولین پادشاه تاریخ ماوراءالطبیعه شروع کننده‌ی تمام‌ مراحل‌‌ باشم.

هم از صدای ناگهانی‌اش ترسیدم و هم‌ از حرکت بعدی آن‌ مردک روانی.
البته با حرکت بعدی‌اش ترس که نمی‌توان گفت در واقع یک‌بار به آغوش مرگ‌ رفتم.
در واقع با کشیده شدن ناگهانی‌ام‌ به سوی آن حیوان و سوزش ناگهانی گردنم دیگر‌ ترس نه بلکه حس کردم خون در رگ‌هایم‌ یخ بسته است و جریان ندارد.
چه اتفاقی افتاد؟نمی‌‌‌دانم فقط می‌دانم که همین حالا من...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
  • Clap
واکنش‌ها[ی پسندها] Taraneh.j

پاییز پنهان

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
17/10/25
ارسالی‌ها
30
پسندها
54
امتیازها
90
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #19
- دخترم تو اصلاً می‌دانی مرد رویاهای تو کی است؟نه عزیزم تو هنوز هم ذهنت بچه مانده‌است و در انیمیشن‌ها به سر می‌بری.

- بله مامان برخلاف چیزی که فکر می‌کنی می‌دانم. پیش فالگیر رفتم و اون گفت اسم مرد زندگی‌ات با حرف مورد علاقه‌ات شروع خواهد شد اسم او با آ شروع خواهد شد او همانند آسمان قلبش بزرگ و چهره‌اش زیبا خواهد بود او همانند آتش برای همه‌ی آدم‌های بد خطرناک و سوزاننده خواهد بود او همانند آب پاک و زلال خواهد بود مامان به نظرت کافی نیست؟

- دخترم فقط آدم‌های ناامید به فالگیر مراجعه می‌کنند نصف حرف‌های فالگیر‌ها دروغ است کسی از آینده خبر ندارد همه چیز همیشه در حال تغییر است.

میا دیگر جوابی به مادرش نداد چون برخلاف مادرش حرف‌های فالگیر بسیار باب دل میا بود.
البته‌ او قسمت‌های کمی بد حرف...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
  • Clap
واکنش‌ها[ی پسندها] Taraneh.j

پاییز پنهان

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
17/10/25
ارسالی‌ها
30
پسندها
54
امتیازها
90
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #20
#حال
#میا

- آخ سرم‌‌ چرا آن‌قدر درد می‌‌کند.

- خوبی؟

با صدایی‌ که هم آشنا بود و هم ناآشنا تصمیم گرفتم چشمان سنگینم را باز کنم و صاحب صدا را شناسایی کنم.

- تو دیگر کی هستی؟

جوابم‌ را نداد فقط با نگاهی پر نفرت یا شاید هم عاشقانه نگاهم کرد به هرحال من در کل عمرم هیچ‌وقت هیچ نوع نگاهی را تشخیص نداده‌ام به جز نگاه خشمگین.
یادم آمد کی بود‌ همان پادشاه بود.

- یادم‌ آمد تو شوهر تقلبی من هستی.

نمی‌‌دانم‌ کجای حرف من‌ تعجب داشت اما با چشمانی سرشار از تعجب و خشم به مردمک چشمانم خیره شده بود.

- من..منظورم این است که حالا که هر دوی ما از این ازدواج ناراضی هستیم پس ازدواج ما تقلبی محسوب می‌شود.

برخلاف انتظارم خشم‌ چشمانش بیشتر شد.
واقعاً چرا بعضی از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Taraneh.j

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 10)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا