نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.

شاعر‌پارسی اشعار ابن حسام خوسفی

  • نویسنده موضوع Hilary
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 279
  • بازدیدها 7,339
  • کاربران تگ شده هیچ

Hilary

کاربر حرفه‌ای
سطح
0
 
ارسالی‌ها
2,233
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
  • نویسنده موضوع
  • #131
آن کجا شد کز تو گه گه مرحبایی داشتم

در حریم کعبه ی کویت صفایی داشتم

دی گذشتی و نکردی التفاتی سوی من

خود نگفتی دردمند مبتلایی داشتم

دوش ز آب دیده و از آتش دل تا سحر

در میان آب و آتش ماجرایی داشتم

ناله ی شبگیر و آه سوزناکم نیم شب

این همه رنج و عنا آخر ز جایی داشتم

خوف گردابست و بیم موج و دریای عمیق

یار کشتیبان نگفتی کاشنایی داشتم

دست و پایی بایدم زد کابم از سر در گذشت

دست و پایی می زنم تا دست و پایی داشتم

ای طبیب دردمندان بر سر بالین من

یک قدم نه کز تو امید دوایی داشتم

معتکف در گوشه ی محراب ابروی تو دوش

تا سحر گه دست حاجت بر دعایی داشتم

بر گلستان جمالت دوش چون ابن حسام

همچو بلبل بر چمن برگ و نوایی داشتم
 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
سطح
0
 
ارسالی‌ها
2,233
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
  • نویسنده موضوع
  • #132
زلف آشفته همی تابی و من می تابم

آتش چهره میفروز که من در تابم

شب خیال تو به بالین من آمد گفتم

آه کامد به سرم عمر و من اندر خوابم

ما درین بحر به کشتی تو یابیم نجات

کششی کن که به ساحل کشی از گردابم

آن چنان تشنه ی لعل لب سیراب توام

کاب حیوان نتواند که کند سیرابم

طاق ابروی تو پیوسته مرا در نظرست

زان جهت سجده کنان معتکف محرابم

به چه باب از در محبوب بگردانم روی

روی فتحی ننمودند ز دیگر بابم

چنبر زلف تو شد سلسله ی ابن حسام

هر طرف می کشد آشفته بدان قلابم
 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
سطح
0
 
ارسالی‌ها
2,233
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
  • نویسنده موضوع
  • #133
مرا چه قرب که در انتظار روی تو باشم

همین تمام که بر رهگذار کوی تو باشم

مرا چه حدّ رسیدن بدان وصال همایون

همین بس است که دایم به جست و جوی تو باشم

کنون که جعد سر زلف تو به چنگ نیامد

روا بود که سراسیمه تر ز موی تو باشم

زبان مدام زیاد لب تو شهد نثارست

مگر به وقت شهادت به گفت و گوی تو باشم

در آن نفس که کند جان وداع قالب خاکی

هنوز با دل پر خون در آرزوی تو باشم

به آب دیده گلابی بریز بر کفن من

که تا به روز طهارت به شست و شوی تو باشم

چو چشم ابن حسام از نظر به مرگ ببندند

به چشم دل نگران همچنان به سوی تو باشم
 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
سطح
0
 
ارسالی‌ها
2,233
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
  • نویسنده موضوع
  • #134
گفتم از سلسله ی موی تو پرهیز کنم

چون کنم بسته ی آن حلقه ی مشکین رسنم

آتش چهر تو افروخته شد من چو سپند

جای آن هست اگر دیده بر آتش فکنم

جرعه ای یافتم از جام تو در روز ازل

من از آن دور سراسیمه و بی خویشتنم

زاهد از سیل سرشکم به سلامت مگذر

تا در این ورطه ی خوناب نیفتی که منم

ز آتش شوق تو هر جا برم نام لبت

نفس دود برآید به دماغ از دهنم

من که با داغ تو میرم چو سر از کنج لحد

بر کنم زآتش دل سوخته یابی کفنم

روز اول که مرا لطف تو با چندان عیب

بپذیرفت همانم به همان رد مکنم

دلم از غربت دیرین بگرفت ابن حسام

در سر افتاد ز سر باز هوای وطنم

طایر گلشن قدسم به نشیمنگه خاک

عاقبت زین قفس خاکی تن بر شکنم
 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
سطح
0
 
ارسالی‌ها
2,233
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
  • نویسنده موضوع
  • #135
روز الست جرعه عشقت چشیده ایم

قالو بلی به گوش ارادت شنیده ایم

ما شاهباز گلشن قدسیم و عمرهاست

با طایران عالم علوی پریده ایم

منزلگه خرابه نه ارامگاه ماست

اینجا مقیِّدیم از آن آرمیده ایم

هر دل هوای دانه و دامی دگر کنند

ما دام زلف و دانه خالت گزیده ایم

زآنجا که از کرام امید کرامت است

ما را عزیز دار که مهمان رسیده ایم

در پرده هوای تو بر کارگاه چشم

نقش خیال روی تو نیکو کشیده ایم

ما را ز دل چه جای شکایت که ما بلا

از دل ندیده ایم که از دیده دیده ایم

ابن حسام را به کمند بلای عشق

بر یاد زلف سرکشت اندر کشیده ایم
 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
سطح
0
 
ارسالی‌ها
2,233
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
  • نویسنده موضوع
  • #136
در سر هوس غمزه جادوی تو دارم

پیوسته نظر بر خم ابروی تو دارم

هر موی تو زنجیر من شیفته شاید

کاشفتگی از سلسله موی تو دارم

در حلقه سودازدگان جوی دلم را

کان غمزده را در خم گیسوی تو دارم

مرغان چمن میل بگلزار نمایند

من میل گل خوش نطر روی تو دارم

کوته نظران در طلب حور و قصورند

من روی توجُّه بسر کوی تو دارم

عمریست که از بیم رقیبان تو خود را

مشغول دگر جای و نظر سوی تو دارم

گر طبع مرا شعر بلند ست عجب نیست

آری سخن از قامت دلجوی تو دارم

گر تبغ تو در قصد سر ابن حسام است

فرمای که سر بر خط یرغوی تو دارم
 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
سطح
0
 
ارسالی‌ها
2,233
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
  • نویسنده موضوع
  • #137
بس که یاد آن لب و دندان چون دُر می کنم

دامن از اشک چو مروارید تر پُر می کنم

سالها سودای ابروی تو در سر داشتم

بار دیگر آن خیال کج تصور می کنم

از وجودم تا عدم مویی نماند در میان

در میانه چون بباریکی تفکُّر می کنم

باد را مگذار بر زلفت وزیدن زانکه گر

در سر زلف تو پیچد من تغیُّر می کنم

گر دهی فخرم به مقدار شگان کوی خویش

من بدین مقدار بسیاری تفاخُر می کنم

تا شود پروانه شمع رخت ابن حسام

روی سوی روشنایی چون سمندُر می کنم

جبرئیل از منتهای سدره آمین می کند

چون دعای شاه عادل بایسنقر می کنم
 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
سطح
0
 
ارسالی‌ها
2,233
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
  • نویسنده موضوع
  • #138
به رویت گر نظر کردیم ، کردیم

بکویت گر گذر کردیم ، کردیم

چو گویند از دهانت تنگدستان

سخن گر مختصر کردیم ، کردیم

به امید لب شکر فشانت

تمنّا شکر کردیم ، کردیم

لبت در بوسه گر کامم روا کرد

تقاضای دگر کردیم ، کردیم

به رویت کان تماشاگاه جانست

تماشایی اگر کردیم ، کردیم

ز سودای پریشانی زلفت

صبا را گر خبر کردیم ، کردیم

به پیش ناوک دلدوز چشمت

اگر جان را سپر کردیم ، کردیم

جفای روی خوبت گر حوالت

به دوران قمر کردیم ، کردیم

من و ابن حسام از خاک پایت

چو سرمه در بصر کردیم ، کردیم
 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
سطح
0
 
ارسالی‌ها
2,233
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
  • نویسنده موضوع
  • #139
چو زلف خود فرو مگذار کارم

که چون زلفت پریشان روزگارم

به یاد لعل شیرینت چو فرهاد

بتلخی روزگاری می گذارم

بجز نقش رخت نیکو نیاید

ز هر نقشی که نیکو می نگارم

نیارم بر زبان اورد نامت

که گر یارم بشب خفتن نیارم

درازی شب هجران ز من پرس

که شب تا روز اختر می شمارم

بسوزد مشعل تابنده ماه

گر از سوز درون آهی برآرم

ز تاب هجر زلفت چون بنفشه

سر از زانوی حسرت بر نیارم

بیا ساقی ز چشم نیمه مستم

قدح پر کن که در عین خمارم

نمی یابم ز گلزار تو بویی

ز غمزه می زنی بر دیده خارم

رخ ابن حسام و خاک راهت

که در راهت جز این رویی ندارم

مرا استاد عشقت نکته دان کرد

که رحمت باد بر آموزگارم
 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
سطح
0
 
ارسالی‌ها
2,233
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
  • نویسنده موضوع
  • #140
طرفه طوطی ّ شکَّرستانیم

عندلیب هزار دستانیم

طایر آشیان لاهوتیم

تو چه دانی که ما چو مرغانیم

در زوایای قدس معتکفیم

محرم بزم عیش سلطانیم

درد و درمان ما بجوی که ما

گاه دردیم و گاه درمانیم

دیگران گو نبشته برخوانید

زان که ما نا نبشته می خوانیم

جان به ما شاد و ما بجانان شاد

جان جانیم و جان جانانیم

ما چو ابن حسام در رخ دوست

همچو گل تازه روی و خندانیم
 
امضا : Hilary

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا