نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.

شاعر‌پارسی اشعار ابن حسام خوسفی

  • نویسنده موضوع Hilary
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 279
  • بازدیدها 7,339
  • کاربران تگ شده هیچ

Hilary

کاربر حرفه‌ای
سطح
0
 
ارسالی‌ها
2,233
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
  • نویسنده موضوع
  • #141
بی نیازی تو و ما بهر نیاز آمده ایم

رفته بودیم ز کوی تو و باز آمده ایم

روی دل در طرف زاویه ی تحقیق است

ما بر این رو[ی] نه بر وجه مجاز آمده ایم

دوش الطاف تو چون بنده نوازی می کرد

گفت : باز آی که ما بنده نواز آمده ایم

بی جواز خط تو رفتن ما ممکن نیست

رقعه ای ده که به امید جواز آمده ایم

تا مگر سرو قدت سایه کشد بر سر ما

سر قدم ساخته از راه دراز آمده ایم

بسته احرام ره کعبه اقبال شما

بصفا سعی نموده به حجاز آمده ایم

طاق ابروی تو پیوسته مرا در نظرست

نظری کن که بمحراب نمازآمده ایم

مگذاریم به داغ از تو [چو] شمع از سر سوز

غالب آن است که با سوز و گذاز آمده ایم

تا که محمود شود عاقبتت ابن حسام

جان فدا کرده به دیدار ایاز آمده ایم
 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
سطح
0
 
ارسالی‌ها
2,233
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
  • نویسنده موضوع
  • #142
گر چه بس منفعل از شرم گناه آمده ایم

تکیه بر مرحمت لطف اله آمده ایم

دست در دامن ملاح عنایت زده ایم

ما بدین بحر نه از بحر شناه آمده ایم

رقم جرم و گناه از صفحات عملم

محو فرمای که بس نامه سیاه آمده ایم

دهن از سوز درون خشک و رخ از دیده پر آب

به انابت بدرت با دو گواه آمده ایم

تا به اعزازچو یوسف به عزیزی برسیم

ما بدین مصر به تاریکی چاه آمده ایم

جای آن هست که دریوزه کنیم ابن حسام

بر سر راه چو بی توشه ی راه آمده ایم
 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
سطح
0
 
ارسالی‌ها
2,233
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
  • نویسنده موضوع
  • #143
سرو دلجویست یا شمشاد یا بالاست آن

راست گویم هرچه من گویم از ان بالاست آن

ابرویت بر قامتت بالا نشینی می کند

راستی کج می نشیند ابرویت با راستان

گفتمش : رویت به زیبایی دل از ما می برد

گفت : هر چه روی زیبا می کند زیباست آن

گفت : بر خاک سر کویم چه ماوی کرده ای

گفتم : آری خاک کویت جنه المأواست آن

گفتمش : با عارضت زلفت تناسب از چه یافت

گفت :ماه روشن است این و شب یلداست آن

گفتمش : خواهم زدن در حلقه زلف تو چنگ

گفت : کوته کن سخن سر حلقه غوغاست آن

آنچه از عشق تو پنهان داشتی ابن حسام

این زمان بر چهره زردش همه پیداست آن
 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
سطح
0
 
ارسالی‌ها
2,233
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
  • نویسنده موضوع
  • #144
بی نیازی از نیاز ما چه استغناست این

جور کم کن بر دلم کآخر نه از خاراست این

گفتم ای سرو سهی بنشین که بنشیند بلا

گفت بنشینم ولیکن نه بلا بالاست این

گفت رنگت سرخ دیدم این نه رنگ عاشقی است

گفتمش فیض دموع چشم خون پالاست این

گفتم آن مشک سیه بر دامن خورشید چیست؟

گفت بر برگ گل تر عنبر سار است این

گفتم از خون دلم گلگونه رنگین کرده ای

گفت بر نسرین نشان لاله حمراست این

گفتمش چشمت برد از من دل و آرام و هوش

گفت ترک م**س.ت را اندیشه یغماست این

گفت کام از لعل من می بایدت ابن حسام

گفتم آری طعنه طوطی شکر خاست این
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
سطح
0
 
ارسالی‌ها
2,233
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
  • نویسنده موضوع
  • #145
چه افتادت ای ترک خرگاه من

که بر من نمی تابی ای ماه من

بدین سر بلندی که در سرو تست

بدو کی رسد دست کوتاه من

ز وجهی که نیکوست روی تو خواست

دل رو شناس نکو خواه من

ره صومعه دوش دیدم به خواب

بیا مطرب امشب بزن راه من

چو آیینه گر نیستی سخت دل

اثر کردی اندر دلت آه من

به جز تو نخواهم من اندر دو کون

گواه سخن حسبی الله من

تویی هم حجاب تو ابن حسام

چرا بر نمی خیزی از راه من
 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
سطح
0
 
ارسالی‌ها
2,233
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
  • نویسنده موضوع
  • #146
ای قامت بلند تو عمر دراز من

محراب ابروی تو محل نماز من

هستم چو شمع شب همه شب در گداز و سوز

و آگه نیی ز گریه و سوز و گداز من

رازم به زیر پرده ز مردم نهفته بود

بر رو فکند اشک من از پرده راز من

گر قسمتم به کوی خرابات کرده اند

با قسمت ازل چه کند احتراز من

من کار خود چنان که بباید نساختم

باید که لطف دوست شود کارساز من

ای سرو خوش خرام بنه سرکشی ز سر

در ناز خود مبین و ببین در نیاز من

یا در کشم به دامن همت که عاقبت

سر بر کشد ز جیب حقیقت مجاز من

ابن حسام را چو محل پیش بار نیست

خیز ای نسیم و عرضه کن از من نیاز من

باشد به نیم جرعه کند کار من تمام

ساقی میر مجلس مسکین نواز من
 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
سطح
0
 
ارسالی‌ها
2,233
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
  • نویسنده موضوع
  • #147
رخسار تو بی نقاب دیدن

یک شب نتوان به خواب دیدن

رویی که حجاب آفتاب است

کی شاید بی حجاب دیدن

در دیده ی ما خیال رویت

چون مه بتوان در آب دیدن

در روی تو چشم خیره گردد

نتوان رخ آفتاب دیدن

چشم تو خراب کرده دل را

تا چند توان عتاب دیدن

آخر بتوان بعین رحمت

یکبار بدین خراب دیدن

باریک دقیقه ای ست اینجا

در موی تو پیچ و تاب دیدن
 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
سطح
0
 
ارسالی‌ها
2,233
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
  • نویسنده موضوع
  • #148
طراز طُّره مشکین پر شکن بشکن

دل شکسته مجروح صد چو من بشکن

ز چین زلف گرهگیر نافه ای بگشای

به بوی مشک خطا رونق ختن بشکن

بخنده زان لب شیرین عبارتی بگشای

به نکته منطق طوطی خوش سخن بشکن

چو لعبتان چمن باغ را بیارایند

به باغ بگذر و آرایش چمن بشکن

برنگ عارض گلرنگ ، آب لاله بریز

ببوی سنبل تر نکهت سمن بشکن

اگر ز پسته تنگ تو غنچه لاف زند

به دست باد صبا غنچه را دهن بشکن

ز گوی غبغبت ار سیب می زند ز نخی

چو وضع خویش نداند ورا ذقن بشکن

بیار لؤلؤ منظوم شعر ابن حسام

هزار در ثمین را ازو ثمن بشکن
 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
سطح
0
 
ارسالی‌ها
2,233
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
  • نویسنده موضوع
  • #149
ترا که گفت که بر برگ گل کلاله فکن

بنفشه تاب ده و بر رخ چو لاله فکن

به غمزه صید دل عاشقان کن و آنگه

بهانه بر نظر نرگس غزاله فکن

میار باده تلخم که عیش من تلخ است

ز لعل خویش می ناب در پیاله فکن

چو درد نامه عشاق خویشتن خوانی

کرشمه ای کن و چشمی برین رساله فکن

مقال ابن حسام آتشی دل آشوبست

ز دیده آب سرشکی بر بن مقاله فکن
 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
سطح
0
 
ارسالی‌ها
2,233
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
  • نویسنده موضوع
  • #150
دهانش آرزوی تنگدستان

عذارش قبله آتش پرستان

بجای پسته و شکر تمامست

دهان ساقی و لب نقل مستان

ز دیوان کمال از غایت لطف

بدست آوردم این معنی بدستان

دهانش هست میگویند آن نیست

میانش نیست ، می گویند و هست آن

دل ابن حسام آن غمزه گر خست

کدامین دل که آن غمزه نخست آن
 
امضا : Hilary

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا