متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

عاشقانه‌ها عاشقانه‌های علی سلطانی

SHIRIN.SH

مدیر بازنشسته
سطح
48
 
ارسالی‌ها
13,757
پسندها
128,110
امتیازها
96,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #61
67483
غلت میزند روی شانه ی سمت چپ
نوک دماغش میخورد به نوک دماغم
میخندد...
چشمانِ بدونِ آرایش اش برق میزند
نفس گرم اش میرسد به لبم
موهایش را کنار میزنم
موهایش را نفسِ عمیق میکشم
از پیشانی نوازش میکنم تا زیر چانه اش
آبِ دهانش را قورت میدهد
میگوید لطفا قصه بگو برایم
میگوید لطفا صدایت را صاف نکن و قصه بگو!
میگویم چشمانت
سرش را کج میکند و میگوید همین؟!
میگویم تمام قصه چشمان توست
در آغوشم میگیرد
انگار که باران به زمین رسیده باشد...

|علی سلطانی|

منبع : چنل رمان طور
 
امضا : SHIRIN.SH

SHIRIN.SH

مدیر بازنشسته
سطح
48
 
ارسالی‌ها
13,757
پسندها
128,110
امتیازها
96,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #62
70459
دو سال و هفت ماه دیوانه وار یک نفر دوست داشتم
آنقدر دوست داشتم که جرات نمیکردم بگویم
آنقدر نگفتم که در یک بعد از ظهر تابستانی از این بعد از ظهرهای جمعه که انگار آسمان فرهاد گوش داده است،خواهرم بعد از کلی منو من کردن گفت فلانی نامزد کرد
کمی خیره ماندم و چیزی نگفتم
انگار این خفه ماندن بخشی از تقدیرم بود
شاید هم بزرگ شده بودم و باید با هر چیزی منطقی برخورد میکردم.خب اگر من را میخواست حتما میماند و دلش برای دیگری نمیرفت!
خلاصه منطقی برخورد کردم وتنها تعدادی تار موی سفید در این چند ساعت برایم باقی ماند!
غروب بود و قلیانی چاق کردم و به همراه آهنگی از هایده، کنار حوض نشستم
اهالی خانه فهمیده بودنند چه بلایی سرم آمده اما هیچ کدام به رویم نمی آورند
تا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : SHIRIN.SH

SHIRIN.SH

مدیر بازنشسته
سطح
48
 
ارسالی‌ها
13,757
پسندها
128,110
امتیازها
96,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #63
70461
#ژانر وحشت
راستش منو بهروز اهل تهرانیم و توی شاهرود دانشجوییم، بعد از دو ترم دیگه مجبور بودیم از خوابگاه بریم و ازاونجایی که خونه های آپارتمانی نزدیک دانشگاه اجارش بالا بود مجبور شدیم یه خونه کلنگی اجاره کنیم، یه خونه باقدمت پنجاه سال.خونه ای که آب انبار داره و طبقه دومش وسایل صاحبخونه توشه و اجاره ندادن، صابخونه ای که هنوز ندیدیمش
قضیه از اونجایی شروع شد که یه شب یکی از دوستای دانشگاه اومد خونه ما و شب رو پیش ما موند، صبح موقع رفتن گفت من نصفه شب بلند شدم سیگار بکشم که دیدم از راپله صدای سوت میاد.یه سوت عجیبی میزد، فکر کردم شمایید اما درو باز کردم صدا قطع شد اومدم دیدم سر جاتون خوابید،دیگه بیدارتون نکردم و خوابیدم، خلاصه مواظب باشید اینجا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : SHIRIN.SH

SHIRIN.SH

مدیر بازنشسته
سطح
48
 
ارسالی‌ها
13,757
پسندها
128,110
امتیازها
96,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #64
70463
آدم وقتی دلش میگیرد
باید گوشی را بردارد
کف اتاق دراز بکشد
شماره ی فرد مورد نظر را بگیرد!
چشمانش را نیمه باز رها کند
و همینکه پاسخ داد
بدون سلام و علیک بگوید
یه کمی با من حرف بزن
هیچ حالم خوب نیست!
|علی سلطانی|
 
امضا : SHIRIN.SH

SHIRIN.SH

مدیر بازنشسته
سطح
48
 
ارسالی‌ها
13,757
پسندها
128,110
امتیازها
96,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #65
70464
سَری که درد نمیکند را دستمال نمیبندند
جز در مواردی که
دستمالِ نامبرده
آغشته به عطر تو باشد!
اصلا آقای دکتر
شما دستمالِ عطر آلودِ یار را تجویز کن
قول میدهم سرم درد کند!
|علی سلطانی|
 
امضا : SHIRIN.SH

SHIRIN.SH

مدیر بازنشسته
سطح
48
 
ارسالی‌ها
13,757
پسندها
128,110
امتیازها
96,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #66
آدم سگ دو میزند تا شرایط را فراهم کند که به آرزوهایش برسد اما در این سگ دو زدن ها انقدر از خودش فاصله میگیرد که آرزوهایش را فراموش میکند...
ما در روزگاری زندگی میکنیم که آرزوهامان قربانی شرایط میشوند
دردناک است، خیلی دردناک
این را یک جایی وسط سگ دو زدن هایت میفهمی...
|علی سلطانی|
منبع : چنل رمان طور
 
امضا : SHIRIN.SH

SHIRIN.SH

مدیر بازنشسته
سطح
48
 
ارسالی‌ها
13,757
پسندها
128,110
امتیازها
96,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #67
نزدیک محل کارم یه سوپرمارکت هست که هر روز صبح ازش خرید میکنم....
فروشنده یه مرد تقریبا سی و چند ساله ست با صورت بور و موهای کم پشت و عینکِ گِرد.
یه بار وقتی داشت حساب کتاب میکرد بهش گفتم:
آقا... شما یه انرژیِ مثبت و حالِ خوبی همراهت هست که باعث شده من اگه هیچ چیزی هم احتیاج نداشته باشم به بهانه ی حتی یه شکلات هر روز صبح میام اینجا....تا اون چند کلمه سلام و صبح بخیر رو باهات دیالوگ کنم.
توقع داشتم تعجب کنه و بگه واقعا ؟ و بعد هم تشکر و تعارف!
اما همون طور که سرش پایین بود و داشت وسیله ها رو میذاشت توی پاکت یه خنده ی بامزه ای کرد و با ابرو، به سمت چپ، روی میز ، به چندتا گلِ ظریفِ صورتی رنگ اشاره کرد و گفت:
محل کارش یه کوچه بالاتره
هر روز صبح میاد یه بطری شیر میگیره و موقع رفتن این گُل ها‌...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : SHIRIN.SH

SHIRIN.SH

مدیر بازنشسته
سطح
48
 
ارسالی‌ها
13,757
پسندها
128,110
امتیازها
96,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #68
بدون شب بخیر گفتن ات هم
میتوانم بخوابم عزیزم !
اما فرقِ زیادی ست
بین کسی که چشمانش را میبندد و خوابش میبرد
با کسی که چشمانش را میبندد و تقلا میکند تا خوابش ببرد .
|علی سلطانی|
منبع : چنل رمان طور
 
امضا : SHIRIN.SH

SHIRIN.SH

مدیر بازنشسته
سطح
48
 
ارسالی‌ها
13,757
پسندها
128,110
امتیازها
96,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #69
71317
اوایل که ساختمان رو به رویی را تخریب می کردند دلم گرفت و ناراحت بودم که چرا باید دقیقا پنجره ی اتاق من رو به چنین تصویری باز شود؟!
من باید یک رمان عاطفی را تا یک ماه دیگر تحویل میدادم و این تصویر تخریب، فضای ذهنی ام را بر هم میریخت!
اما کم کم با آمدن این کارگر ساختمانی دیگر عادت کرده بودم قبل از نوشتن چند دقیقه نگاهش کنم . دروغ چرا شخصیت اصلی داستانم داشت شبیهش میشد!
از بقیه زودتر می آمد . کفش هایش همیشه واکس داشت و پیراهن و شلوارش خط اتو!
حتی لباس کارش هم مرتب بود
هر روز بعد از ناهار ،زیر درخت مینشست و سیگاری روشن میکرد و مشغول حرف زدن با تلفن میشد . نمیدانم چه کسی پشت خط بود اما به محض اینکه جواب میداد بدون اینکه حرفی بزند لبخند میزد،از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : SHIRIN.SH

SHIRIN.SH

مدیر بازنشسته
سطح
48
 
ارسالی‌ها
13,757
پسندها
128,110
امتیازها
96,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #70
81623
دلتنگی اگر قیافه داشت
حتما شبیه ما دوتا بود
چشمانش به من میرفت
لبهایش به تو!

|علی سلطانی|
 
امضا : SHIRIN.SH

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا