متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

عاشقانه‌ها عاشقانه‌های علی سلطانی

SHIRIN.SH

مدیر بازنشسته
سطح
48
 
ارسالی‌ها
13,757
پسندها
128,110
امتیازها
96,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #81
Screenshot_2016_06_03_18_35_55.png


عشق زیباست

دوست باید باشد

اما حال زندگی وقتی خوب میشود

که هوای خودت را داشته باشی!

| علی سلطانی |​
 
امضا : SHIRIN.SH

SHIRIN.SH

مدیر بازنشسته
سطح
48
 
ارسالی‌ها
13,757
پسندها
128,110
امتیازها
96,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #82
Screenshot_2016_06_02_09_00_30.png


از خوردن بستنی قیفی در خیابان خجالت نکش

از اینکه بایستی و از سوژه ای که خوشت آمده عکس بگیری!

از اینکه بنشینی کنار کودک فال فروش و با او درد و دل کنی...

از اینکه وسط پیاده رو" البته اگر مامور نبود!" عشقت را در آغوش بگیری..

از اینکه وسط جمع قربان صدقه ی مادرت بروی

از اینکه در کوچه با بچه ها دنبال بازی کنی

از ابراز علاقه کردن به کسی که دوستش داری

از عصبانی شدن

از بلند خندیدن

از گریه کردن های بی دلیل

از کنار گذاشتن آدم هایی که تو را نمیفهمند خجالت نکش!

عمر هیچ کس قرار نیست جاودانه باشد

برای خودت زندگی کن!

میدانی چیست رفیق؟

خواهی نشوی همرنگ

رسوای جماعت شو

| علی سلطانی...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : SHIRIN.SH

SHIRIN.SH

مدیر بازنشسته
سطح
48
 
ارسالی‌ها
13,757
پسندها
128,110
امتیازها
96,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #83
62809874272889416370.png


پدر بودن کیف می دهد...

وقتی همزمان که نگاهت میکنم

به دخترمان بگویم :

این چشمان م**س.ت و خواب آلود را

از کجا آورده ای پدر سوخته...؟!

| علی سلطانی |

لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : SHIRIN.SH

Ayeda Javid

مدیر بازنشسته
سطح
9
 
ارسالی‌ها
158
پسندها
1,345
امتیازها
8,133
مدال‌ها
8
سن
28
  • #84
مثل هر روز آخرین نفری بودم که کامپیوتر را خاموش میکردم و از محل کارم خارج میشدم و مثل هر دفعه بی تفاوت از مقابل آینه عبور کردم و زدم بیرون و مثل همیشه نه باکسی قرار داشتم و نه کسی در جایی انتظارم را میکشید...داشتم فکر میکردم آنقدر کسی نبوده خستگی هایم را خسته نباشید بگوید که فراموش کرده ام اگر جمله ای اینگونه شنیدم چه باید بگویم...؟
آخرین بار چه گفته بودم...ممنون جانم!
جانم...اما خب از وقتی خبری از جانم نبود خبری از جانم نبود!
در همین افکار رد میشدم از کوچه های خلوت و رازآلودی که روزگاری هنگام عبور از آن ها دست گرمی همراهی ام میکرد و هر صدمتر به بهانه ی حرفی و خنده ای حادثه ی شورانگیزِ آغوش با چشمان بسته رخ میداد.
چقدر خسته بودم، چقدر ساکت و چقدر بی اتفاق.
حتی کتک کاریِ دو آدم فضایی هم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ayeda Javid

Ayeda Javid

مدیر بازنشسته
سطح
9
 
ارسالی‌ها
158
پسندها
1,345
امتیازها
8,133
مدال‌ها
8
سن
28
  • #85
فرقی نمیکند
کنار دریا باشی
وسطِ مهمانی
کنج اتاق
یا هر جایِ دیگر...!
روزهایِ تعطیل
بویِ تنهایی در سَرِ آدم میپیچد...!
باید یک نفر باشد
بدونِ غرور دوستت بدارد
آنقدر صمیمی
که اگر در مدتِ یک ساعت
برای بیستمین بار میخواستی حالش را بپرسی
دل دل نکنی
فکر نکنی
با خودت نگویی که نکند کلافه اش کنم
ترسِ از چشمْ افتادن را نداشته باشی!
یک نفر که حالِ تو را بلد باشد...
یک نفر که بدونِ توضیح بفهمد
این همه بی قراری دست خودت نیست!
یک نفر که غرورِ خاموشِ تو را
عشق معنا کند
نه چیز دیگری....!
یک نفر که حضورش
برای روزهای تعطیل الزامی ست!

#علی_سلطانی
 
امضا : Ayeda Javid

Ayeda Javid

مدیر بازنشسته
سطح
9
 
ارسالی‌ها
158
پسندها
1,345
امتیازها
8,133
مدال‌ها
8
سن
28
  • #86
تا میفهمم کسی دوستم دارد
همینکه ردِ علاقه ای را نسبت به خودم میبینم
می روم و در دورترین نقطه ی احساسم می ایستم
آنقدر دور
که دست خودم هم به خودم نمیرسد!
میخواهی گردن بگیر
میخواهی کتمان کن
اما به همان خدایی که قسم خوردی
تا ابد نمی روی
تنهایی ام حاصل ماندن تو در من است!
ماندن روحت
ماندن آغوش ات
ماندن بوسه ات
ماندن عطرت
ماندن صدات
ماندن حرف هات
میبینی؟
بدجور روی قسم ات ماندی
تو رفته ای اما من تنها نیستم
تو...
تو چرا نمی روی از من؟

#علی_سلطانی
 
امضا : Ayeda Javid

Ayeda Javid

مدیر بازنشسته
سطح
9
 
ارسالی‌ها
158
پسندها
1,345
امتیازها
8,133
مدال‌ها
8
سن
28
  • #87
گاهی دست خودت را بگیر و به خرید برو!
برای آخر هفته ات برنامه ی سینما و تئاتر بچین!
خودت را به نوشیدن یک قهوه در کافه ای که دوست داری دعوت کن.
چشمانت را ببند و برای خودت یک موزیک آرام بگذار.
بیخیال ماشین و اتوبوس و مترو، مسیر تکراری هر روز را قدم بزن.
کتابی که دوست داری را به خودت هدیه کن.
برای گلدان اتاق خوابت گلهای خوشبو بگیر.
در دفترچه ی روزانه ات بنویس:
قرار است از لحظاتی که میگذرد لذت ببرم...
خلاصه که به خودت... به علایقت احترام بگذار

میدانی چیست رفیق؟

عشق زیباست
دوست باید باشد
اما حال زندگی وقتی خوب میشود
که هوای خودت را داشته باشی!

#علی_سلطانی
 
امضا : Ayeda Javid

Ayeda Javid

مدیر بازنشسته
سطح
9
 
ارسالی‌ها
158
پسندها
1,345
امتیازها
8,133
مدال‌ها
8
سن
28
  • #88
کسی که درباره ی پول و دستمزدش زیاد اصرار نمیکند و خیال میکند دیگران انصاف دارند احمق نیست، مناعت طبع دارد

کسی که به موقع می آید و برای با کلاس بودن، عده ای را منتظر نمیگذارد، احمق نیست، منظم و محترم است

کسی که به دیگران اعتماد میکند و آنها را به خانه اش راه میدهد و صمیمانه و دوستانه رفتار میکند، احمق نیست،
متواضع و مهربان است

کسی که برای حل مشکلات دیگران به آنها پول قرض میدهد یا ضامن وام آنها میشود و به دروغ نمی گوید که ندارم و گرفتارم، احمق نیست، کریم و جوانمرد است

کسی که در مقابل بی ادبی و بی شخصیتی دیگران با تواضع و محترمانه صحبت میکند و مانند آنها توهین و بددهنی نمیکند، احمق نیست مودب و با شخصیت است...

" انسان بودن هزینه ی سنگینی دارد"
 
امضا : Ayeda Javid

Ayeda Javid

مدیر بازنشسته
سطح
9
 
ارسالی‌ها
158
پسندها
1,345
امتیازها
8,133
مدال‌ها
8
سن
28
  • #89
نشسته بودم کنار پنجره و داشتم محوطه دانشکده رو نگاه میکردم، درِ کلاس باز شد و اومد نشست رو به روم، یه لحظه جا خوردم، موهاش رو کوتاه کرده بود، انقدر کوتاه که اگه دست میبردی لای موهاش از بین انگشت های دستت هیچ تارِ مویی بیرون نمیزد.
قبل از اینکه حرفی بزنم خندید گفت چیه؟ توام مثه بقیه میخوای بگی موی بلند خیلی بیشتر بهت میومد؟ میخوای بگی اونجوری خیلی جذاب تر بودی؟
هیچی نگفتم و فقط نگاهش کردم،
ادامه داد از صبح که اومدم دانشگاه هر کدوم از بچه ها که منو میبینن همینو بهم میگن
گفتم خب راست میگن دیگه موی بلند خیلی بیشتر بهت میومد،
یکم اومد نزدیک تر زل زد توی چشمام
گفت یه سوال دارم
سرم رو تکون دادم که سوالت چیه؟
گفت چرا قبل از اینکه کوتاه کنم یک بار بهم نگفتی موهات قشنگه؟ چرا حتی یک بار به زبون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ayeda Javid
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Fati.r

Ayeda Javid

مدیر بازنشسته
سطح
9
 
ارسالی‌ها
158
پسندها
1,345
امتیازها
8,133
مدال‌ها
8
سن
28
  • #90
بعد از ظهرهای جمعه
حول و حوش ساعت هفت
منتظر تماسش بودم
زنگ می زد و کلی شاکی بود!

می گفت:
نمی بینی هوا چقدر لعنتی شده؟!
تو فکر نمی کنی شاید در این هوای سرد دلم قهوه می خواهد؟!
شاید دلم می خواهد وسط خیابان کلافه ات کنم!
اصلا دلم می خواهد بازویم را نیشگون بگیری!
واقعا که چقدر بی فکری...

آنقدر می گفت تا بگویم:
یک ساعت دیگه دم در کافه ...

عزیزم بعدازظهر جمعه است
هوا هم که سرد و لعنتی شده،
احیانا من نباید به تو زنگ بزنم؟!
احیانا دلت دیوانه بازی نمی خواهد؟!
هر چند مدت هاست نمی آیی
اما من مثل هر هفته آماده شده ام
یک ساعت دیگه دم در کافه ...

#علی_سلطانی
 
امضا : Ayeda Javid

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا