بچه بودم ب عروسکام غذا میدادم خخ ی بار مامانم سوپ درس کرده بود ب یکیشون ک اسمش نگار بود سوپ دادم از تو کلش معلوم بود محتویا غذاهه
ی عروسک دیگه داشتم از این کچلا اسمش پریا بود همه جا میبردمش دادمش ب ی بچه انقده دلم براش تنگ شدهههه
بچه ک بودم دوس داشتم لباس عروسکی بپوشم
بچه بودم ی پارک نزدیک خونمون بود چن تا خانوم میومدن رو صورت و دست بچه ها نقاشی میکردن هیچوقت نرسیدم رو صورتم نقاشی کنن!