متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

دنباله دار وقتی بچه بودی.....

  • نویسنده موضوع N.N♡
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 71
  • بازدیدها 1,980
  • کاربران تگ شده هیچ

Lili.Da

پرسنل مدیریت
مدیر تالار آوا
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,310
پسندها
28,718
امتیازها
53,071
مدال‌ها
23
سن
24
  • مدیر
  • #41
خیلی زیاد ولی غیر غمد مثلا دوستمو دنبال مب کردم نفهمیدم چیشد اون یا من خوردیم به در
در شیشش شکست
البته من فکر می کنم کار من نبود
کار دوستم بود فقط من افتادم تو هچل
به من چیزی نگفتن دعوامم نکردن
فقط زنگ زدن خونه به خانوادم گفتن که باید پول بدین
 
امضا : Lili.Da

HAKIMEH.MZ

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
ارسالی‌ها
3,499
پسندها
27,921
امتیازها
58,173
مدال‌ها
27
سن
24
  • #42
سرِ دخترِ رفیقِ بابامو تو یه قوطی بزرگ کردم، که بعد با بدبختی سرشو در آوردن. :rof1lmao: :rof1lmao: :rof1lmao: :957:

دلیلشم یادم نیس/:
 
امضا : HAKIMEH.MZ

Selin

رو به پیشرفت
سطح
14
 
ارسالی‌ها
200
پسندها
3,166
امتیازها
16,763
مدال‌ها
18
سن
21
  • #43
خودم و از ماشین درحال حرکت انداختم بیرون... بعدش دیگه یادم نمیاد بیهوش شدم و یه بارم از بالای دیوار افتادم سرم شکست اون موقع حس مردعنکبوتی بهم دست داده بود
 
امضا : Selin

کاظمی

کاربر حرفه‌ای
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,782
پسندها
6,239
امتیازها
27,173
مدال‌ها
14
سن
19
  • #44
سلام صد درود به بینندگان :219:
اممم...نه کاربران انجمن یک رمان:402:
ماشاالله اسم نیست خودش یک جمله اس:straight-face:

*خب چالش اینه وقتی بچه بودی چه دسته گلی به آب دادی؟

من خودم زدم تمام تمام استکان نلبکی ها رو شکوندم :610595-f4fee7d8018d2f5ca10c2e5d7cc88678:
خوب واسه من که یکی دوتا نیست اما چندتاشو میگم.
موقع عروسی عموم جلو دروبین فیلم برداری بلند داد زدم عروسیتون مبارک نباشه.
بچه که بودم بابام یه سوپر مارکت داشت تقریبا هر روز دزدکی کلی خوراکی کش می رفتم.
ظرف میشکوندم زیر کابینتا قایم می کردم.
و...
 
امضا : کاظمی

Taranom.Zamani

کاربر انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
250
پسندها
1,825
امتیازها
12,063
مدال‌ها
10
  • #45
واسه این موتوری‌های پرروی پشت شیشه ماشین که بهم می‌گفتن خانم کوچولو زبون در میاوردم.

البته اوناعم سلامت عقلانی نداشتن چون همچنان به خندیدن و قربون صدقه رفتن ادامه می‌دادن بی‌شعورا.
نکنید از این کارا با بچه‌های مردم.
 
امضا : Taranom.Zamani

Taranom.Zamani

کاربر انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
250
پسندها
1,825
امتیازها
12,063
مدال‌ها
10
  • #46
اها و اینکه هر جا می‌رفتم تو دهنم افتاده بود، به مردم می‌گفتم من ترنمم وعجل‌فرجهم.
 
امضا : Taranom.Zamani

Ro_gii

کاربر فعال
سطح
15
 
ارسالی‌ها
1,989
پسندها
5,078
امتیازها
28,973
مدال‌ها
24
  • #47
سلام صد درود به بینندگان :219:
اممم...نه کاربران انجمن یک رمان:402:
ماشاالله اسم نیست خودش یک جمله اس:straight-face:

*خب چالش اینه وقتی بچه بودی چه دسته گلی به آب دادی؟

من خودم زدم تمام تمام استکان نلبکی ها رو شکوندم :610595-f4fee7d8018d2f5ca10c2e5d7cc88678:
والا منو داداشم انقدری زدیم همه جا رو نابود کردیم که دیگه معروفیم واس خودمون
انقدری با نابود کردن دسته گل به آب دادیم که نگوووووو

اینجوری بگم ما باشیم و یه خونه ده دیقه بعد تموم ظرفا شکسته همه جا شلخته پلخته تازه میزنیم همدیگرم میکشیم یه جوری که یکیمون آسیب نبینه ول کن نیستیم

والا از بچگی تا الان همینطورییم همه از دستمون فرارین:biggrinsmiley:
 
امضا : Ro_gii

kimiya khorami

رو به پیشرفت
سطح
5
 
ارسالی‌ها
0
پسندها
395
امتیازها
2,113
مدال‌ها
6
  • #48
کاکتوس جاساز کردن تو کفش مهمون یا تخم مرغ ریختن تو شامپوی پدرت یا تاید ریختن تو غذا به جای نمک تو دنیای بچگی شیطنت به حساب نمیاد.میاد؟
 
امضا : kimiya khorami

AINAZ.R

کاربر حرفه‌ای
سطح
25
 
ارسالی‌ها
2,758
پسندها
13,649
امتیازها
49,173
مدال‌ها
25
سن
19
  • #49
سلام صد درود به بینندگان :219:
اممم...نه کاربران انجمن یک رمان:402:
ماشاالله اسم نیست خودش یک جمله اس:straight-face:

*خب چالش اینه وقتی بچه بودی چه دسته گلی به آب دادی؟

من خودم زدم تمام تمام استکان نلبکی ها رو شکوندم
همیشه شلوارم خیس بود البته تا 3 سالگی:610595-f4fee7d8018d2f5ca10c2e5d7cc88678:
 
امضا : AINAZ.R

MONTE CRISTO

کاربر قابل احترام
سطح
44
 
ارسالی‌ها
4,600
پسندها
50,314
امتیازها
77,373
مدال‌ها
77
سن
20
  • #50
سلام صد درود به بینندگان :219:
اممم...نه کاربران انجمن یک رمان:402:
ماشاالله اسم نیست خودش یک جمله اس:straight-face:

*خب چالش اینه وقتی بچه بودی چه دسته گلی به آب دادی؟

من خودم زدم تمام تمام استکان نلبکی ها رو شکوندم :610595-f4fee7d8018d2f5ca10c2e5d7cc88678:
یه بار ۶ سالم بود یه رفیق داشتم دوتا چوب رو با چسب بهم چسبونده بود که مثلا شمشیر داره بعد بابای من فردوس یه مغازه‌ی جوشکاری داشت یه پیچ پیدا کردم گفتم بیا بریم بدم بابام اینو برات بکوبه شمشیرت قرص بشه
خلاصه این دو ساعت چسب‌ها رو از این شمشیرش کند که بابای من براش پیچ بکوبه اگه بابام زد تو برجک جفتمون که پیچ توی این چوب نمیره
بابامم نامردی نکرد و یه میخ ناقابل نکوبوند ملاج اون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : MONTE CRISTO

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا