خیلی زیاد ولی غیر غمد مثلا دوستمو دنبال مب کردم نفهمیدم چیشد اون یا من خوردیم به در
در شیشش شکست
البته من فکر می کنم کار من نبود
کار دوستم بود فقط من افتادم تو هچل
به من چیزی نگفتن دعوامم نکردن
فقط زنگ زدن خونه به خانوادم گفتن که باید پول بدین
خودم و از ماشین درحال حرکت انداختم بیرون... بعدش دیگه یادم نمیاد بیهوش شدم و یه بارم از بالای دیوار افتادم سرم شکست اون موقع حس مردعنکبوتی بهم دست داده بود
خوب واسه من که یکی دوتا نیست اما چندتاشو میگم.
موقع عروسی عموم جلو دروبین فیلم برداری بلند داد زدم عروسیتون مبارک نباشه.
بچه که بودم بابام یه سوپر مارکت داشت تقریبا هر روز دزدکی کلی خوراکی کش می رفتم.
ظرف میشکوندم زیر کابینتا قایم می کردم.
و...
یه بار ۶ سالم بود یه رفیق داشتم دوتا چوب رو با چسب بهم چسبونده بود که مثلا شمشیر داره بعد بابای من فردوس یه مغازهی جوشکاری داشت یه پیچ پیدا کردم گفتم بیا بریم بدم بابام اینو برات بکوبه شمشیرت قرص بشه
خلاصه این دو ساعت چسبها رو از این شمشیرش کند که بابای من براش پیچ بکوبه اگه بابام زد تو برجک جفتمون که پیچ توی این چوب نمیره
بابامم نامردی نکرد و یه میخ ناقابل نکوبوند ملاج اون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.