نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.

دنباله دار وقتی بچه بودم...

  • نویسنده موضوع mehrabi83
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 114
  • بازدیدها 4,338
  • کاربران تگ شده هیچ

Nyx

هنرمند انجمن
سطح
43
 
ارسالی‌ها
2,439
پسندها
64,605
امتیازها
64,873
مدال‌ها
26
  • #81
بچه بودم دلم می خواست
جای هری پاتر باشم
لامصب خیلی خاص بود
 
امضا : Nyx

mehrabi83

کاربر فعال
سطح
43
 
ارسالی‌ها
1,196
پسندها
67,292
امتیازها
80,673
مدال‌ها
27
  • نویسنده موضوع
  • #82
وقتی بچه بودم اگر با دوستم کار اشتباهی انجام میدادیم سعی میکردیم هرکدام گناه دیگری را گردن بگیریم=)
 
امضا : mehrabi83

بردیا

کاربر انجمن
سطح
33
 
ارسالی‌ها
307
پسندها
28,888
امتیازها
59,573
مدال‌ها
18
  • #83
وقتی بچه بودم دوس داشتم کت باباموبپوشم واداشو دربیارم
 
امضا : بردیا

mehrabi83

کاربر فعال
سطح
43
 
ارسالی‌ها
1,196
پسندها
67,292
امتیازها
80,673
مدال‌ها
27
  • نویسنده موضوع
  • #84
وقتی بچه بودم یکی از بزرگترین آرزوهایم خوابیدن وسط مامان بابام بود...لامصب خیلی کیف میداد از دو طرف بغلم میکردن❤
 
امضا : mehrabi83

°.ELENA.°

کاربر فعال
سطح
39
 
ارسالی‌ها
998
پسندها
45,890
امتیازها
61,573
مدال‌ها
27
  • #85
وقتی بچه بودم دلم میخواست سر از کار آدم بزرگا در بیارم
بدونم دلیل اینکه انقد میگن سرم شلوغه یا باهم حرف های پیچیده میزدن چیه
میخواستم بفهمم بفهمم اون چیه ک میگن گله نکن فایده نداره
حتی نمیفهمیدم چی میشه ک وقتی ی سری چیزا رو واسه آدم بزرگا تعریفه می‌کردم ی لبخند غمگین میزدن و اه می‌کشیدن
میخواستم بزرگ شم و بفهمم این پیچیده هارو بفهمم این راز هارو
اما... الان

میخوام بچه شم و نفهمم این دنیا چقد بی‌رحمه=)
 
امضا : °.ELENA.°

amrouje

کاربر انجمن
سطح
24
 
ارسالی‌ها
445
پسندها
17,773
امتیازها
39,173
مدال‌ها
16
  • #86
وقتی بچه بودم غصه بود اما کم بود
 
امضا : amrouje

mastoor

رو به پیشرفت
سطح
3
 
ارسالی‌ها
105
پسندها
3,238
امتیازها
16,203
مدال‌ها
2
  • #87
وقتی بچه بودم دوست داشتم بچه مامان بزرگم باشم چون همیشه برام کلی خوراکی میخرید
 

ــDish Dinــ

کاربر انجمن
سطح
3
 
ارسالی‌ها
233
پسندها
9,861
امتیازها
30,873
مدال‌ها
2
  • #88
وقتی بچه بودمــ...فکر میکردم چراغارو که خاموش میکنم، عروسکام به من نگاه میکنن...شب از ترس خوابم نمیبرد!...اخه چندتا عروسک تزیینی داشتم که کم از آنابل نداشتن لنتیا:|

بچه که بودمــ...فکر میکردم شبا که میخوابم، اگه پام از پتو بیرون باشه، هیولاها میان پاهامو میخورن!...همیشه از گرما خیس عرق میشدم، ولی از زیر پتو بیرون نمیومدم!.. :|

بچه که بودمـــ...فکر میکردم اگ به پهلو بخوابم، یه نفر از پشت بهم شبیخون میزنه!! :|

کلا بچه که بودم موقع خوابـــــ، احساس میکردم وسط تمام خطرات دراز کشیدم.. و باید از خودم دفاع کنم! :|
در عصر تاریکی به سر میبردم منـــ :|
 
امضا : ــDish Dinــ

mastoor

رو به پیشرفت
سطح
3
 
ارسالی‌ها
105
پسندها
3,238
امتیازها
16,203
مدال‌ها
2
  • #89
بچه بودم اردکامو از گردن میگرفتم بعد از چند دقیقه میمردن بعد به مامانم میگفتم اردکه لالا کرد ساکت باش
بچه بودم هیچ وقت شلوار نمی پوشدم بعد وقتی بابام میگفت شلوارت کجاست میگفتم سر قبرت
 

ــDish Dinــ

کاربر انجمن
سطح
3
 
ارسالی‌ها
233
پسندها
9,861
امتیازها
30,873
مدال‌ها
2
  • #90
وقتی بچه بودمــ...فکر میکردم چراغارو که خاموش میکنم، عروسکام به من نگاه میکنن...شب از ترس خوابم نمیبرد!...اخه چندتا عروسک تزیینی داشتم که کم از آنابل نداشتن لنتیا:|

بچه که بودمــ...فکر میکردم شبا که میخوابم، اگه پام از پتو بیرون باشه، هیولاها میان پاهامو میخورن!...همیشه از گرما خیس عرق میشدم، ولی از زیر پتو بیرون نمیومدم!.. :|

بچه که بودمـــ...فکر میکردم اگ به پهلو بخوابم، یه نفر از پشت بهم شبیخون میزنه!! :|

کلا بچه که بودم موقع خوابـــــ، احساس میکردم وسط تمام خطرات دراز کشیدم.. و باید از خودم دفاع کنم! :|
در عصر تاریکی به سر میبردم منـــ :|
میدونین...هرچی از خواب بچگی یادم مونده، ترسه و تمآم!...
یادمه قبل خواب بلند میگفتم« هیولا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ــDish Dinــ

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا