سلام
من سال دوم ابتدایی میخوندم نماینده کلاس بودم همیشه هر دو نفری که نماینده میشدن مدتش ۲ هفته بود
آقا منو یکی از دوستام غزل نمیانده شدیم یه هفته نگذشته دو نفر از همکلاسی ها گفتن ما نماینده ایم گفتیم کی گفته؟
میگفتن خانم
بعد زمستون بود دیگه کلاس سرد بود دقیقا یادم نیست سر چی دعوا شد ماپنجره رو کشیدیم اونا از اون ور کشیدن که یهو شیشه پنجره افتادو شکست
بعدش ناظم و معلم بیا و گفتن هر کی ۱۰ تومن پول بیاره واس تعمیر شیشه
خدایی کلی استرس کشیدم تا به خانوادم بگم خودم یادش میوفتم خندم میگیره
مامانم یه ظرفی داشت انقد دوستش داشت منم رفتم یه عالمه زعفرون و نون خشک و اب تو این ظرفه قاطی کردم خدا رحمم کرد مامانبزرگم خونه ما بود وقتی فهمید وگرنه الان تو دارالرحمه بودم
من بیشتر از اینکه دسته گل به آب بدم خنگ میزدم /:... کوچیک که بودم یه بار رفتیم مهمونی ، هنوز فصل پرتقال و نارنگی و... نشده بود. یکی از میوه ها پرتقال بود منم داد زدم به مامانم گفتم: این نارنجیا چین دیگه؟
واقعا نمیدونم چرا گفتم/: حالا خوبه هر روزم پرتقالم میخوردم