متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

اشعار رهاشده کاربران مجموعه اشعار قلم خان | Majid_J_H_Mirzaei کاربر انجمن یک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

PinkCrow

کاربر انجمن
سطح
19
 
ارسالی‌ها
320
پسندها
10,888
امتیازها
30,963
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام مجموعه اشعار: قلم خان
نوشته‌ی:
مجید میرزایی (Majid_J_H_Mirzaei)
مقدمه:

قلم بر دست گرفتیم تا شاعر شویم
حسی در خود ندیدم و بیخیال شدیم
 

PinkCrow

کاربر انجمن
سطح
19
 
ارسالی‌ها
320
پسندها
10,888
امتیازها
30,963
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #2
در نخست روزی که برخاستم!
از قلم خود نوشته‌ای خواستم
نگاهی بدو کردم و حرکتی ندیدم
آنگاه دسـت بردم به قـلم جدیـدم
گفتم ز تو نرسد سودی به من
از دریـای تـو رودی بـه مـن
قلم بر دست شدم نویسم نوشته‌ای
گفتم به خودم نویس هرآنچه نگفته‌ای
در این افکار بودم که برخاست قلم
گـویـی دیـده بود وی از مـن الـم
گفتا به چه می اندیشی‌ ای جوان!
گفتم خواهم نویسم شعری روان
آمد جلو و تکان داد بر من سری
گفتا تو اول می بایست عاشق شوی
گفتم مرا چه به عاشقی ای قلم خان
گفتا که شاعری است بر این سان
تا شنیدم این سخن از آن قلم مشکی
گفتم او را که من ندارم هیچ عشقی
بر این اساس قلم خاموش و منم خاموش
نشستم و گرفتم بالشکی در آغوش
گفتم باشد شاعری بر دوش دیگری
روم سوی پیشه ی دیگر چون آهنگری
 

PinkCrow

کاربر انجمن
سطح
19
 
ارسالی‌ها
320
پسندها
10,888
امتیازها
30,963
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #3
روزی بنشسته بودیم با جناب قلم خان
می‌گفتیم از کره و چین و هند و آلمان
که کدامین کشور است زیباترین آنها
آخر سر که رسیدیم ما به نام ایران
 

PinkCrow

کاربر انجمن
سطح
19
 
ارسالی‌ها
320
پسندها
10,888
امتیازها
30,963
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #4
چند خطی از احوال خویش در یک شب زمستانی
شب بود و خانه پر سوز و بخاری خاموش
دو پتو روی خود و بالشکتی در آغوش
قلم خان نیز از سوز سرما نمی نوشت
حرکت نمی کرد گویی شده بود بی هوش
 

PinkCrow

کاربر انجمن
سطح
19
 
ارسالی‌ها
320
پسندها
10,888
امتیازها
30,963
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #5
باران می‌آمد و من درون خانه می‌نوشیدم چایی
ناگه در زدند و دیدم آمده خانه‌ی مان خان دایی
خوش آمد گفتم او را و نشستیم زیر کرسی
بعد از سلامی گرم از او کردم احوال پرسی
گفت به من علت آمدن‌اش در زیر باران را
گفتا که کمک کن کنم آباد این دل ویران را
از او پرسیدم که چه شده بر دلت دایی جان
گفتا عروس خواهد ماشین و طلا و آپارتمان
گفتم چند سالی است که شده مرسوم این ها
گفتا شرط نیست بلکه هست سموم این ها
گفتم نیست برای تو خان دایی جان چاره‌ای
من نیز در این موضوع نیستم کاره‌ای
چنین شد دایی جانمان چند سالی است هست مجرد
دلش نسبت به هرچه عروس است گشته سرد
چه کنم رسم چنین است چنین خواهد شد
آرزوی ازدواج آرزوی آخرین خواهد شد
 

PinkCrow

کاربر انجمن
سطح
19
 
ارسالی‌ها
320
پسندها
10,888
امتیازها
30,963
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #6
کم گو چنین است و چنان است
کم گو غم دارم و دل ویران است
کمی شاد باش و خنده رو شو
چون همراه تو قلم خان است
 

PinkCrow

کاربر انجمن
سطح
19
 
ارسالی‌ها
320
پسندها
10,888
امتیازها
30,963
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #7
دانی که قلم خان چیست؟
جز علت خنده که نیست
قلم خان آمده تا شاد شوی
این روز ها خنده رو کیست؟
 

PinkCrow

کاربر انجمن
سطح
19
 
ارسالی‌ها
320
پسندها
10,888
امتیازها
30,963
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #8
کن گوش تا تورا گویم از حال عصر اخیر
زمانش کنم فکر رسد به ناصر و امیر کبیر
بود ناصرالدین شاه قاجار شاه ایران
همین منصب کافی بود تا کند همه جا را ویران
وزیری داشت با درایت که نامش میرزا تقی خان
که شد امیر کبیر نامش سپس صدراعظمی ایران
تا اینجا کافی است که شدم خسته بسیار
می سپارمتان به ایزد تا دگر دیدار
 

PinkCrow

کاربر انجمن
سطح
19
 
ارسالی‌ها
320
پسندها
10,888
امتیازها
30,963
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #9
چند کلامی عنایت می کنام پس سلام
دهنت گنجینه و گنج آن هست کلام
بیهوده نکن فاش این گنج را
همین بود پند امروز و والسلام
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا