شاعرانه مجموعه اشعار قبر فروید؛ پشت خانه | آمین کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع آینهـ
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 20
  • بازدیدها 896
  • کاربران تگ شده هیچ

آینهـ

مدیر بازنشسته + شاعر آزمایشی
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
16/10/22
ارسالی‌ها
100
پسندها
1,062
امتیازها
6,353
مدال‌ها
7
سن
19
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
میخکی لای کتابم نیست!
جای میخک تو را در خاک، دفن کرده‌ام
به جای شادابی، افکار تو را کاشته‌ام!
چرا فکر می‌کنیم؟
چرا فتح می‌کنی ذهنم را؟
و چرا دلیل می‌خواهی ز شاعری افسرده
که بر سر هر کوچه‌ای میخکی به یادگار گذاشته است؟
چرا فکر می‌کنیم؟
وقتی نگاه کردن این چینن زیباست!
نگاه کردن به یک قتل
به شاعری که می‌میرد!
 
امضا : آینهـ

آینهـ

مدیر بازنشسته + شاعر آزمایشی
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
16/10/22
ارسالی‌ها
100
پسندها
1,062
امتیازها
6,353
مدال‌ها
7
سن
19
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
درخت مو
خودش را در آغو*ش می‌کشد
تا ز غربت رهایی یابد
اما من هزار تکه‌ام
در حوض.
میخک‌های سیاه و سفیدم
پیکار می‌کنند تا برسند به مرگ
و او به من می‌گوید
مرگ رقاصی فریبنده است
مرگ زخمی‌ست
که ذهن را می‌خراشد
پس چرا میخک‌هایم پژمرده ‌نمی‌شوند؟
کاش به جای میخک
درخت مو می‌کاشتم... .
 
امضا : آینهـ

آینهـ

مدیر بازنشسته + شاعر آزمایشی
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
16/10/22
ارسالی‌ها
100
پسندها
1,062
امتیازها
6,353
مدال‌ها
7
سن
19
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #13
حیات ما
آغاز غفلت آدم و حواست
و مرگ
بیداری ندامت است پس از یک بو*سه
و همیشه هوشیاری با ماست
حتی در خواب!
و در سبزترین چینش یک احساس، خراشی هست
گویا خنجری بر دل حواست
وقت خواب است
و چشمان فروید باز
مردی که همه چیز می‌داند
جز آنچه در کدام جهنم خواهد زیست؟
 
امضا : آینهـ

آینهـ

مدیر بازنشسته + شاعر آزمایشی
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
16/10/22
ارسالی‌ها
100
پسندها
1,062
امتیازها
6,353
مدال‌ها
7
سن
19
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #14
هر شب افکارش را می‌شوید
و بر رخت بلند درخت پهن می‌کند
تا در خوابی دیگر
از پنجره‌ای تازه، در میان خاکسترهای فرومانده
روشنی را پیدا کند.
اما ما آدمیان زنده
که بی‌خوابی تحفه‌ی دردهایمان است
می‌دانیم
روشنایی همچو سیب کال
بیهوده است

تنها به درد مردگان زیر زمینی می‌خورد!
 
امضا : آینهـ

آینهـ

مدیر بازنشسته + شاعر آزمایشی
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
16/10/22
ارسالی‌ها
100
پسندها
1,062
امتیازها
6,353
مدال‌ها
7
سن
19
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #15
توهمات سرد و گرم
در دریای چهره‌اش غرقند...
او از رویش، از تولدی دیگر می‌ترسد.
چرا که فکر می‌کند طنابی‌ست برگردن روح او
برای خداحافظی از زمین.
و من مرگ اقاقی را می‌بینم...
شکوفه‌هایی که چشم بازنکرده
خاک آن‌هارا فرا می‌گیرد
و درختی که جز شاخه‌هایش همدمی ندارد
حیاط خانه‌ی ما تاریک است
حتی در روز!
و زمزمه‌ی او امید را از حوض می‌گیرد
"آفتاب، برچهره‌ی مرده نمی‌تابد...
هرگز، آفتاب... نمی‌آید!"
 
امضا : آینهـ

آینهـ

مدیر بازنشسته + شاعر آزمایشی
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
16/10/22
ارسالی‌ها
100
پسندها
1,062
امتیازها
6,353
مدال‌ها
7
سن
19
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #16
بازتاب ذهن فروید
بر آینه‌ی تازه متولد شده‌ی من
قتل یک رویاست به دست خواب
و شاید خوابی باشد که در رویا می‌میرد.
و چه زیبا بود زندگی
اگر نمی‌خوابیدم تا زندگی کنم
اما اینگونه نیست... می‌خوابم تا اندکی کمتر باشم!
بازتاب ذهن فروید
بر آینه‌ی تازه متولد شده‌ی من
چیزی جز فرار نیست...
همچو حمله‌ی یک تبر به چوبی خشک
که می‌دود و می‌گرید در پیله‌ی ترس!
 
آخرین ویرایش
امضا : آینهـ

آینهـ

مدیر بازنشسته + شاعر آزمایشی
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
16/10/22
ارسالی‌ها
100
پسندها
1,062
امتیازها
6,353
مدال‌ها
7
سن
19
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #17
تصنیفی از فروید در میان کلاغ های گمشده:
(کلاغ گمشده نشان از انسان شوربختی دارد که خودش را گم کرده است.)

چرا چشمانتان را می‌بندید؟
از ترس؟ ترس طفل خانه زاد ماست.
وقتی در حوالی گناه، طفلی می‌روید!
بی آنکه دیگر بخواهیم او را بکشیم؛ ترو خشکش میکنیم.
و در آخر روزی هزار بار، به هزار و یک طریق
به خود می گوییم: مار در آستین پرورش دادیم!
حرامزاده‌ای که هار شد نه رام.
 
امضا : آینهـ

آینهـ

مدیر بازنشسته + شاعر آزمایشی
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
16/10/22
ارسالی‌ها
100
پسندها
1,062
امتیازها
6,353
مدال‌ها
7
سن
19
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #18
چیزهایی هست که مرا می‌ترساند
مثلِ
تبدیل باورِ آهنی
به وهمی زنگ زده
سفرم نزدیک است
اما من دورم
حتی نمی‌دانم باورهایم را
در کدام چمدان گذاشته‌ام
باور دارم خاک، بعد از باران، سیاه است
اما در اوهامی کوتاه...
می‌دانم
در خاکی سفید، فروید آرامیده است
و مادرم در حیاط نرگس می‌کارد،
زیرا باور دارد منجی نزدیک است!
تردید مرا از هر باور و وهمی جدا می‌کند
و چمدانی که دیگر مهم نیست
در کدام خیابان، جا مانده‌است
و من، و تنها خودم
نزد خدا می‌رویم
اندکی حرف، خالی از هر گونه فکر
تهی از هر گونه باور!
 
امضا : آینهـ

آینهـ

مدیر بازنشسته + شاعر آزمایشی
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
16/10/22
ارسالی‌ها
100
پسندها
1,062
امتیازها
6,353
مدال‌ها
7
سن
19
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #19
در این پنجره
احساسات ما، دفن شد‌ه‌است
در انتظار رویش دوباره
و عشق
هیچ گاه، دوباره عشق نمی‌شود
جوانه‌اش
تنها؛
با بوی ترس، درد و شاید نفرت
از کوچه‌ها می‌گذرد.
و ما به تار و پود غبار گرفته‌ی پنجره
آب و نور نمی‌دهیم

تا مبادا برویند!
 
آخرین ویرایش
امضا : آینهـ

آینهـ

مدیر بازنشسته + شاعر آزمایشی
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
16/10/22
ارسالی‌ها
100
پسندها
1,062
امتیازها
6,353
مدال‌ها
7
سن
19
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #20
به راستی،
کجایم؟
در من گویی،
شیطان و خدا در هم آمیخته‌اند.
و دیگر نمی‌دانم
این کیست؟
نه شیطان است نه خدا... .
ترسناک نیست؟
من کجایم آذر؟
در سفری دیگر، شاید
رها یابم ز این رنجِ بی رنگ
پس چرا خبری نیست

از سلام مرگ؟
 
امضا : آینهـ

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا