• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان تب پالیز | آذربان نویسنده انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع Kalŏn
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها پاسخ‌ها 54
  • بازدیدها بازدیدها 7,487
  • برچسب‌ها برچسب‌ها
    آذربان درام معمایی
  • کاربران تگ شده هیچ

Kalŏn

پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
سطح
42
 
تاریخ ثبت‌نام
28/8/18
ارسالی‌ها
10,220
پسندها
41,731
امتیازها
96,873
مدال‌ها
46
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #51
اواندر بی‌اختیار کمرش را صاف کرد. جونیپر ادامه داد:
- یه جوری بود‌. هر حیوون و گیاهی که می‌مرد، یه تیکه از اون چیزا بهش چسبیده بود یا حداقل اطرافش بود.
برای لحظه‌ای سکوت سنگینی به اتاق سایه انداخت. اواندر نفس عمیقی کشید.
- این جدی‌تر از چیزیه که فکر می‌کردم.
و باز هم نگاهش به لایرا افتاد. این‌بار خیره‌ی نگاهش را کاملاً روی لایرا متمرکز کرد و پرسید:
- تو چی لایرا؟ چیزی نمی‌دونی که بگی؟
سؤالش مستقیم بود. لایرا زبانش برای لحظه‌ای خشک شد.
- من... نه خب... یعنی نمی‌دونم. بیشتر نگران بودم تا هر چیز دیگه.
اواندر لب‌هایش را جمع کرد و پایش را کمی تکان داد.
- اگه چیزی... حالا هر چیزی دیدی یا حس کردی، بهتره بگی. این چیزا شوخی‌بردار نیست. می‌تونه خطرناک باشه.
جونیپر غلت زد و روی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kalŏn
  • Clap
واکنش‌ها[ی پسندها] Taraneh.j

Kalŏn

پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
سطح
42
 
تاریخ ثبت‌نام
28/8/18
ارسالی‌ها
10,220
پسندها
41,731
امتیازها
96,873
مدال‌ها
46
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #52
جونیپر با صدای پا به در ضربه‌ای زد و با سینی فلزی کوچکی که در دست داشت، وارد اتاق شد و مثل کسی که وارد صحنه‌ی نمایش می‌شود، با اغراق گفت:
- چای داغ رسید! لطفاً به احترام مهمون عزیزمون، یعنی من، بلند شید!
سینی را بلند کرد، خم شد و سه فنجان سفالی ساده و خوش‌رنگ را با احتیاط روی میز کنار تخت گذاشت. بخار چای همچون رشته‌های نازک مه بالا می‌رفتند و اتاق را پر از بوی خوش چای می‌کردند.
جونیپر نگاهی شیطنت‌آمیز بین اواندر و لایرا رد کرد. همان نگاهی که لایرا از آن‌ها ترس داشت. همان نگاهی که فریاد می‌زد، «من همه‌چیزو می‌فهمم و قراره اذیتت کنم»!
- خب امیدوارم مزاحم گفت‌وگوی خصوصی‌تون نشده باشم.
آخر جمله را بیش از حد کش‌دار گفت و ابروهایش را بالا و پایین کرد. لایرا انگار بدون لمس فنجان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kalŏn
  • Clap
واکنش‌ها[ی پسندها] Taraneh.j

Kalŏn

پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
سطح
42
 
تاریخ ثبت‌نام
28/8/18
ارسالی‌ها
10,220
پسندها
41,731
امتیازها
96,873
مدال‌ها
46
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #53
لایرا به سرفه افتاد و اواندر باز هم خنده‌ای بی‌صدا کرد.
بعد از نوشیدن چند جرعه از چای، اواندر فنجانش را روی میز گذاشت و دستی به پشت گردنش کشید. نگاهش بین لایرا و جونیپر چرخید و سپس گفت:
- نمی‌خوام تا فردا صبر کنم. باید اوضاع روستا رو با چشمای خودم ببینم.
لایرا لحظه‌ای جا خورد. اواندر تازه رسیده بود. خسته، با چمدان‌های که احتمالا هنوز هم باز نشده بود. و حال با جدیتی که همیشه در برخورد با هر موضوعی داشت، آماده‌ی بیرون رفتن بود.
جونیپر با قیافه‌ای مچاله شده نالید:
- الان؟ همین الان؟
- آره، الان!
صدای اواندر آرام و محکم بود.
لایرا احساس کرد موجی از نگرانی زیر پوستش می‌دود؛ اما به‌جای مخالفت، فقط سری تکان داد.
- باشه، منم میام.
چند دقیقه بعد، هر سه از خانه بیرون زده بودند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kalŏn
  • Clap
واکنش‌ها[ی پسندها] Taraneh.j

Kalŏn

پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
سطح
42
 
تاریخ ثبت‌نام
28/8/18
ارسالی‌ها
10,220
پسندها
41,731
امتیازها
96,873
مدال‌ها
46
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #54
کمی که جلوتر رفتند، لاشه‌ی خرگوشی پیدا کردند.
جسمی کوچک، جمع شده در خود و بدنی که هیچ نشانه‌ی بیماری ظاهری نداشت.
روی پهلویش جسمی درخشان چسبیده بود. انگار که از درون پوست بالا زده بود.
اواندر دستش را روی زانو گذاشت و خم شد. نور لرزان جسم روی مردمک چشمش بازتاب گرفت.
- دو تا نمونه تو یک مسیر کوتاه... .
نفسش را با مکث بیرون و حرفش را ادامه داد:
- اوضاع خوب نیست!
جونیپر غر زد:
- این یه مصیبته! حیوونای مردم، پرنده‌ها، همه دارن یکی‌یکی می‌میرن. تازه... این نظر منه. بقیه میگن آسمون نفرینمون کرده.
آهی کشید و چرخی به چشم‌هایش داد.
- آخه کی باور می‌کنه آسمون بتونه نفرینمون کنه؟ خدایا! توی چه قرنی گیر کردین لعنتیای نادون؟!
لایرا حس کرد هوا سردتر شده. شاید هم اضطراب این بلا را سر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kalŏn
  • Clap
واکنش‌ها[ی پسندها] Taraneh.j

Kalŏn

پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
سطح
42
 
تاریخ ثبت‌نام
28/8/18
ارسالی‌ها
10,220
پسندها
41,731
امتیازها
96,873
مدال‌ها
46
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #55
اواندر باز هم نمونه برداشت. و نمونه را در قوطی‌ِ شیشه‌ای قرار داد. حرکت‌هایش دقیق و حرفه‌ای بود. گرچه این کار ربطی به حوزه‌ی تخصصی‌اش نداشت؛ اما دست کم می‌توانست نمونه‌ها را برای آزمایش بردارد.
در آن بین، جونیپر با حوصله‌ای که سررفته بود و لایرا با ترس کوچکی که قلبش را می‌فشرد، خیره‌ی اعمال اواندر بودند.
وقتی کار تمام شد، قوطی‌ها را محکم بست و در کیف گذاشت.
- فعلاً کافیه. اگه لازم شد برمی‌گردم و نمونه‌برداری بیشتری انجام میدم.
در راه برگشت ساکت‌تر بودند. هیچ‌کدام عجله‌ای برای رسیدن به خانه نداشتند.
جونیپر گفت:
- من مستقیم می‌رم خونه. مامان اگه بفهمه کجا بودیم... ‌.
و حرفش را به منتهی به الفاظ رکیک می‌شد، رها کرد. اواندر سری تکان داد.
- باشه. منم میرم یه سر پیش بابا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kalŏn
  • Clap
واکنش‌ها[ی پسندها] Taraneh.j

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 9)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا