• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان تب پالیز | آذربان نویسنده انجمن یک رمان

Kalŏn

سرپرست ادبیات + نویسنده برتر + ناظر آزمایشی
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
28/8/18
ارسالی‌ها
10,189
پسندها
41,335
امتیازها
96,873
مدال‌ها
46
سطح
42
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #41
چند هفته‌ای گذشت. زمانی سنگین و پر از نشانه‌هایی که بی‌صدا، از گوشه‌گوشه‌ی روستا سر برمی‌آوردند.
هیچ‌چیز به یک‌باره اتفاق نیفتاده بود؛ همه‌چیز آهسته رخ می‌داد. از همان روزی که لایرا و جونیپر جسم نقره‌ایشان را در دره انداختند، دل‌شان را به این خوش کرده بودند که شاید همه‌چیز تمام شود؛ اما چیزی تمام نشد. انگار همه‌چیز دچاره تغییری نامحسوس شده بود.
صبح یک روز، پسرکی در روستا فریاد زد که گوسفندشان کنار اصطبل افتاده. اول همه گفتند، «شاید بیماری گرفته.» اما وقتی بررسی‌اش کردند، زیر پشم‌های پهلویش چیزی درخشان و کوچک دیده شد. همان برق، همان درخشش و همان خیرگی؛ شبیه همان جسم‌هایی که بچه‌ها پنهانی نگه داشته بودند. همه ساکت شدند. هیچ‌کس چیزی نگفت؛ اما از همان روز نگاه‌ها به هم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kalŏn
  • Clap
واکنش‌ها[ی پسندها] Taraneh.j

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 9)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا