• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

ویژه رمان جمجمه‌ خوار | آذربان کاربر انجمن یک رمان

Kalŏn

سرپرست ادبیات + نویسنده برتر + ناظر آزمایشی
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
28/8/18
ارسالی‌ها
10,178
پسندها
41,262
امتیازها
96,873
مدال‌ها
46
سطح
42
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #71
بالأخره از گریپاژ دراومدم:973:
خب برسیم به ادامه‌ی رمانمون:just-cuz-19:



در میان آن همه کار، احساسِ انسانی دیگری هم بود که همه را تحت‌الشعاع قرار می‌داد؛ اندوهِ خامی که از مشاهده‌ی استخوان‌ها برمی‌خاست. ترکیبی از نفرت و تأسف که باری روی شانه‌ها شده بود. هر کسی به‌نحوی واکنش نشان می‌داد. یکی کارش را سریع‌تر می‌کرد، دیگری برای لحظه‌ای چشمانش را بست و دیگری تهِ معده‌اش را با دستش فشار داد تا حالت تهوع را فرو بخواباند.
دکتر به سرامیک کنار دستش اشاره کرد و گفت:
- سرگرد، این‌جا رو به‌طور کامل بررسی کنید لطفاً.
قبل از دانا، سرپرست تیم تشخیص به حرف آمد.
- تمام منطقه تحت نمونه‌برداری خاک قرار می‌گیره. ما از یه سری غربال‌ها استفاده می‌کنیم تا هر ذره‌ی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kalŏn

Kalŏn

سرپرست ادبیات + نویسنده برتر + ناظر آزمایشی
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
28/8/18
ارسالی‌ها
10,178
پسندها
41,262
امتیازها
96,873
مدال‌ها
46
سطح
42
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #72
آرش نفسش را با صدای خش‌دار بیرون داد. حس می‌کرد چیزی درونش، باز هم به لرزش درآمده بود.
ـ شما... شما بازم نمی‌فهمین.
حالا صدایش هم لرز داشت. نه از عصبانیت؛ بلکه از خستگی. خستگی کسی که سال‌ها وحشت را در سینه‌اش دفن کرده بود.
دکتر با آرامشی نافذ به حرف آمد.
ـ من اینجام که بفهمم. نه قراره بازداشتت کنم و نه قضاوت. فقط می‌خوام بفهمم که ترست از کی شروع شد.
آرش دستش را به صورتش کشید، انگار می‌خواست چیزهایی را دور کند.
ـ ترس؟
سپس به سختی خندید. خنده‌ای خشک و بی‌جان.
ـ این که اسمش ترس نیست دکتر!
و دانا و نادری از پشت در، شنوای صدایشان بودند. دانا قدمی به سمت جلو برداشت.
دکتر آرام زمزمه کرد:
ـ پس اسمش چیه؟
آرش مکث کرد. انگار سعی داشت کلمه‌ای را که سال‌ها جایی میان تار و پود گلویش مانده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kalŏn

Kalŏn

سرپرست ادبیات + نویسنده برتر + ناظر آزمایشی
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
28/8/18
ارسالی‌ها
10,178
پسندها
41,262
امتیازها
96,873
مدال‌ها
46
سطح
42
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #73
آرش چشمانش را بست. تمام صورتش جمع شد.
ـ من نمی‌خواستم ببینم. نمی‌خواستم... نخواستم... من هیچ‌وقت نخواستم.
صدایش ترک برداشت و در گلو شکست.
ـ اون... منو مجبور کرد نگاه کنم... مجبور... من مجبور...
ناگهان صدایش در گلو گم شد. دستش را جلوی دهانش گرفت و اتاق در سکوت فرو رفت. تنها صدای نفس‌نفس زدن های آرش بود که در اتاق می‌پیچید.
دانا دوست داشت از فرط سردرد و گیجی فریاد بزند؛ اما سکوت را برگزیده بود. تنها با زاری زمزمه کرد:
ـ دکتر ادامه بده. زود باش!
نادری کنار گوشش زمزمه کرد:
ـ اون حالش بده. اگه یادت باشه، پرونده از همین چیزا شروع شده بود. صدای خاک، گور، دفن کردن.
دکتر خودش را اندکی جلو کشید؛ تنها به‌عنوان یک درمانگر.
ـ آرش اون کی بود؟
آرش اما سکوت کرده بود. در ذهنش هیچ علاقه‌ای به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kalŏn

Kalŏn

سرپرست ادبیات + نویسنده برتر + ناظر آزمایشی
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
28/8/18
ارسالی‌ها
10,178
پسندها
41,262
امتیازها
96,873
مدال‌ها
46
سطح
42
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #74
ـ من بهت قول دادم اون نمی‌تونه بیاد. چون ما فهمیدیم، چون ما چیزی رو پیدا کردیم که سال‌ها پنهان شده بود.
نفس آرش برای لحظه‌ای پس رفت. حتی تصورش هم لرزه به تن آرش می‌انداخت.
ـ چ... چی پیدا کردین؟
دکتر، آرام زمزمه کرد:
ـ یه اتاق.
مکث کوتاهی میان حرف‌هایش داد و دوباره به حرف آمد.
ـ و چیزی که زیرش دفن شده بود. لرز تن آرش حالا به چشم دیده میشد. انگار که به یک مرتبه جانش را از تنش کشیده بودند. چشمانش از ترس، پر لایه‌ای از اشک را با خود به دوش کشید.
ـ نه... .
صدایش خش‌دار شد و قلبش فرو ریخت.
ـ نباید... نباید پیداش می‌کردین.
دکتر، کنجکاو پرسید:
ـ چرا؟
این‌بار آرش مستقیم نگاهش کرد. صداهای توی سرش هیچ‌گاه نمی‌گذاشتند کاملاً به این مرد گوش دهد
ـ چون حالا دیگه هیچ‌کس نمی‌تونه جلوشو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kalŏn

Kalŏn

سرپرست ادبیات + نویسنده برتر + ناظر آزمایشی
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
28/8/18
ارسالی‌ها
10,178
پسندها
41,262
امتیازها
96,873
مدال‌ها
46
سطح
42
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #75
***
سه روز بعد از کشف:
هوای اداره‌ی مرکزی تحقیقات بوی قهوه‌ی تلخ، کاغذهای ورق‌خورده و استرس داشت. دانا در اتاقش، درست روبه‌روی ساعت دیواری ایستاده و خیره‌ی عقربه‌های ساعت بود. انگار که می‌خواست خودش زمان را جلو ببرد. و نادری با قدم‌های کوتاه و پی‌درپی در اتاق قدم می‌زد.
تقه‌ای که به در خورد، دانا را به خودش آورد و حواس نادری را جمع کرد.
- بیا تو.
پس از ثانیه‌ای در اتاق باز و مردی وارد شد؛ یکی از عوامل پزشک‌قانونی بود. با سلام کوتاهی، پوشه‌ای سفید رنگ را روی میز گذاشت.
- نتایج اولیه اومده. باید هر دو ببینید. گفتن خودم بیارم براتون. یه سری توضیحات وجود داره.
دانا دور زد و پوشه را برداشت. نادری نیز به سمتش قدم برداشت و کمی خم شد.
مرد، توضیحاتش را شروع کرد:
- سه اسکلت کشف شد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kalŏn

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 11)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا