- تاریخ ثبتنام
- 28/8/18
- ارسالیها
- 10,073
- پسندها
- 39,150
- امتیازها
- 96,873
- مدالها
- 43
سطح
41
- نویسنده موضوع
- مدیر
- #61
سرهنگ به آرامی سرش را تکان داد. هنوز قانع نشده بود؛ اما چیزی در صدای دکتر باعث شد عقبنشینی کند.
- باشه دکتر. مدت زمان کوتاهی وقت داری. اگه بعد از این مدت، چیزی دستگیرت نشد، برشمیگردونم بازداشتگاه.
دکتر پاسخ نداد. فقط چیزی یادداشت کرد، دفترچهاش را بست و گفت:
- فکر میکنم یه هفته کافی باشه. فقط لطفاً هیچکس دیگه باهاش صحبت نکنه. نه مأمور، نه روانکاو دیگهای. ذهنش بههم ریختهست. هر برخورد اشتباه، میتونه همهچی رو از بین ببره.
سرهنگ سری تکان داد و با خداحافظی کوتاهی از راهرو عبور و صدای قدمهای سنگینش کمکم در پیچ ساختمان محو شد.
دانا ماند و دکتر. چند لحظه در سکوت به در خیره شدند.
دکتر به حرف آمد.
- بعضی وقتا یه آدم با سکوتش بیشتر از صد تا مجرم فریاد میزنه. فقط باید...
- باشه دکتر. مدت زمان کوتاهی وقت داری. اگه بعد از این مدت، چیزی دستگیرت نشد، برشمیگردونم بازداشتگاه.
دکتر پاسخ نداد. فقط چیزی یادداشت کرد، دفترچهاش را بست و گفت:
- فکر میکنم یه هفته کافی باشه. فقط لطفاً هیچکس دیگه باهاش صحبت نکنه. نه مأمور، نه روانکاو دیگهای. ذهنش بههم ریختهست. هر برخورد اشتباه، میتونه همهچی رو از بین ببره.
سرهنگ سری تکان داد و با خداحافظی کوتاهی از راهرو عبور و صدای قدمهای سنگینش کمکم در پیچ ساختمان محو شد.
دانا ماند و دکتر. چند لحظه در سکوت به در خیره شدند.
دکتر به حرف آمد.
- بعضی وقتا یه آدم با سکوتش بیشتر از صد تا مجرم فریاد میزنه. فقط باید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش