• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان بازی پیچیده | شادی روحبخش کاربر انجمن یک رمان

Shadi.Roohbakhsh

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/3/19
ارسالی‌ها
1,876
پسندها
11,371
امتیازها
33,373
مدال‌ها
43
سن
22
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • #61
هنوز هم وجودش از رویداد آن شب لرزان بود. گفته‌اش انگار سر نخی شده بود برای حل معماهای اذهان افراد اطرافش.
- خواهش می‌کنم.
دستی بر شانه‌اش نشست. نگاهش در پی صاحب دست سرازیر شد. کریس حمایت‌گرانه نگاهش می‌کرد. با نگاه غرق در آرامش‌اش او را تسلی می‌داد. زیاده خواهی بود اگر دلش می‌خواست گرفتار آغوش گرم او شود؟ احساسش روز به روز نسبت به مرد مقابل‌اش بیشتر می‌شد. عشقی آتشین درون دلش جوانه زده بود اما که می‌دانست سرنوشت این عشق به کجا می‌رسد، عشقی ممنوعه!
پس از رفتن‌شان، درخواست جلسه‌ای اضطراری کرد، همچنین از جولیا خواست تا شاهد عینی را بیاورد. باید اطلاعات جدیدی که به دستش آمده بود را سرجمع می‌کرد، شاید می‌توانست به سرنخی جدید دست یابد.
نوای موزیک بی‌کلام فضای ماشین را پر کرده بود. از پشت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Shadi.Roohbakhsh

Shadi.Roohbakhsh

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/3/19
ارسالی‌ها
1,876
پسندها
11,371
امتیازها
33,373
مدال‌ها
43
سن
22
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • #62
بار دیگر احضارات شاهد را مورد بررسی قرار داد. او دیده بود که مردی وارد خانه شده و بعد هراسان از آن خارج شده بود. در شواهد پزشکی قانونی آمده بود که مرگ بر اثر اصابت گلوله‌ای مستقیم در چند میلی‌متری قلبش رخ داده است ولی درون خانه هیچ پوکه‌ی خالی یا نشانی از اصابت گلوله پیدا نشده بود.
ماجرا در نظرش مشکوک می‌آمد. دستش را حفاظ سرش قرار داده بود، چشمانش را بست و خود را به کمی آرامش و تمرکز کافی دعوت کرد. نشانی از ورود و خروج غیر قانونی نیز وجود نداشت، قاتل باید آشنا بوده باشد.
شاهد در احضارات خود گفته بود آن مرد را یکی دوباری هنگامی که با مقتول حرف می‌زد دیده بود، بنابراین شناسایی او کار راحتی به نظر می‌آمد. تلفن دفترش زنگ خورد، بدون آنکه میلی‌متری تکان بخورد آن را برداشت.
- بله؟
صدای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Shadi.Roohbakhsh

Shadi.Roohbakhsh

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/3/19
ارسالی‌ها
1,876
پسندها
11,371
امتیازها
33,373
مدال‌ها
43
سن
22
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • #63
گزارشات کامل پرونده را بر روی برد مخصوص نمایان کرد. چهره‌‌های مرتبط با پرونده و اطلاعات کامل‌شان، چیزهایی بودند که به نمایش گذاشته شده بود. به سوی صفحه‌ی هوشمند حرکت کرد، در اعماق دلش کمی فرصت بیشتری برای تحقیق می‌خواست اما ظاهراً مافوق‌اش صبر را جایز نمی‌داند. صندلی فلزی را کنار زد و درست مقابل نور پرژکتور قرار گرفت. اخم غلیظش و دستی که به سختی فشرده شده بود توجه افسر ارشد، لوکاس را به خود جلب کرد. خشمش را مهار کرد. با شروع توضیحات پرونده، حضار پرونده‌های مقابل‌شان که درست بر روی میز گرد شیشه‌ای گذاشته شده بود را باز کردند.
- مهر انگیز یوسفی، حدوداً یک هفته پیش جسدش رو توی آپارتمانش پیدا کردیم که با هویت جعلی به همراه خواهر‌زاده‌اش حدود بیست سالی میشه که ساکن برلین بوده. در آپارتمان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Shadi.Roohbakhsh

Shadi.Roohbakhsh

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/3/19
ارسالی‌ها
1,876
پسندها
11,371
امتیازها
33,373
مدال‌ها
43
سن
22
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • #64
به خوبی از منظور ژنرال آگاه بود. پس از اتمام جلسه زودتر از همه از سالن خارج شد، قبل از آنکه به طور کامل از سالن دور شود با صدای لوکاس در جایش توقف کرد. خونسرد برگشت، نگاه آرامش را قلاب نگاه او کرد تا نشان دهد واهمه‌ای از او ندارد. لباس شخصی به تن داشت که نشان می‌داد به ضرورت وارد این جلسه شده است.
- کمکی از من ساخته‌ست؟
پوزخندی که کنج لبش پدیدار گشت او را آزرده خاطرکرد. موهایش کم پشت شده بودند، ترهای سفیدی که کنار شقیقه‌هایش رشد کرده بودند چهره‌اش را مردانه‌تر کرده بود.
-البته، دخالت بیجا نکن. زودتر پرونده رو ببند... .
سرش را نزدیک گوشش کرد.
- وگرنه برای خودت بد میشه... فرمانده!
دندان بر هم سایید تا مشتی بر صورتش نخواباند، این مرد از جانش سیر شده بود که او را تهدید می‌کرد؟ سخنان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Shadi.Roohbakhsh

Shadi.Roohbakhsh

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/3/19
ارسالی‌ها
1,876
پسندها
11,371
امتیازها
33,373
مدال‌ها
43
سن
22
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • #65
درب فلزی را گشود، نگاهش در اتاق خالی در گردش بود، مرد جوان مضطرب بر روی صندلی نشسته بود و انتظار بازجویش را می‌کشید. بطری آب معدنی که نیمی از آن خالی بود، مقابلش قرار داشت.
چهره‌ی سردی به خود گرفت. از همان ابتدا به دقت تک تک حرکاتش را زیر نظر داشت، روبه‌رویش بر روی نشست. پرونده را روی میز قرار داد. دوربین کوچک از قبل تنظیم شده بود و تمام سخنان و حرکاتشان را ثبت و ضبط می‌کرد.
- جناب آقای ادوارد اسمیت، درسته؟
با شنیدن نامش دلهره‌اش دو چندان شد. نمی‌دانست چه اتفاقی برایش خواهد افتاد اما از مردن که بهتر بود، نه؟
- ب... بله!
ترس مرد به خوبی مشهود بود، عرق سرد بر پیشانی‌اش جا خوش کرده بود، سیب گلویش به علت خشک شدن دهانش مدام بالا و پایین می‌رفت. از چیزی وحشت داشت که به زودی مشخص می‌شد.
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Shadi.Roohbakhsh

Shadi.Roohbakhsh

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/3/19
ارسالی‌ها
1,876
پسندها
11,371
امتیازها
33,373
مدال‌ها
43
سن
22
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • #66
کلاف ذهنش بیش از گذشته در هم تنیده شده بود، سعی می‌کرد سرو سامانی به افکارش دهد. بار دیگر اعترافات ادوارد را از نظر گذراند.
***
فلش بک (دو ساعت قبل)
- نمی‌خواستم بکشمش اما...مجبور شدم. چندبار بهش از عشق و علاقه‌ام گفتم ولی اون دست رد به سینه‌ام زد. ازش عصبی بودم و دلم شکسته بود، به‌خصوص وقتی که فهمیدم می‌خواد با یکی دیگه ازدواج کنه.
سرش را پایین انداخت تا نگاه ترسانش را نبیند، به خوبی می‌دانست اگر دروغش بر ملا شود زندگی برای او و مادرش دیگر به پایان خواهد رسید.
- اون روز با عصبانیت و خشم رفتم سراغش، در رو باز کرد که رفتم تو بار دیگه درخواستم رو بهش گفتم اما باز هم یک کلمه جوابم رو داد... نه! نفهمیدم، نفهمیدم چم شد که خواستم بهش نزدیک بشم اما مانع شد، عصبی شدم و... کشتمش!
با اعتراف...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Shadi.Roohbakhsh

Shadi.Roohbakhsh

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/3/19
ارسالی‌ها
1,876
پسندها
11,371
امتیازها
33,373
مدال‌ها
43
سن
22
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • #67
از تراس فاصله گرفت. هوای گرم داخل خانه دلپذیر بود. میز ناهار خوری در ورودی آشپزخانه قرار داشت و به طرز زیبایی چیده شده بود. فلور زود دست به کار شده بود. از کنار کریس گذشت، پتو رو بر روی مبل مخمل قرار داد و پشت میز نشست. بوی دلنشین زعفران دم کرده همه جا پیچیده بود. مدت‌ها قبل فلور طرز پخت چند نوع غذای ایرانی را از مهری آموخته بود، با یادآوری آن روزها لبش به لبخندی تلخ باز شد. چقد آن روز بر روی مخ مهری راه رفته بودند و آشپزخانه‌ی نازنینش را به گند و کثافت کشیده بودند.
بشقاب مقابلش را جلوتر کشید.
- ممنون فلور.
لبخندی نمکین میهمان ناخوانده‌ی صورت دخترک شد. ظرف سالاد را از مقابل دیدگان کریس برداشت و مقداری برای خودش سرو کرد.
- خواهش می‌کنم عزیزم!
به خوبی می‌دانستند که مهرسا هنوز هم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Shadi.Roohbakhsh

Shadi.Roohbakhsh

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/3/19
ارسالی‌ها
1,876
پسندها
11,371
امتیازها
33,373
مدال‌ها
43
سن
22
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • #68
- زیاد باهوش نیستم ولی احمق هم نیستم فلور، فرق کابوس و واقعیت رو می‌فهمم.
از اینکه او را احمق می‌دانستند، متنفر بود. به سمت اتاقی که این چند وقته از آن خود کرده بود رفت. در را کوبید و خشمگین خود را بر روی تخت رها کرد. قطرات اشک یکی پس از دیگری بر روی چهره‌ی دلنشینش رژه می‌رفتند. دلش خانه‌ی کوچک‌شان را می‌خواست همان آرامش همیشگی، همان عطر دلنشین گل یاس و همان مهری را!
برای لحظه‌ای حواسش پی نامه‌ای رفت که صبح روز قبل از مرگ مهری جلوی درب خانه یافته بود. نامه بوی خون می‌داد و مرگ، همان روز تنش لرزیده بود از خواندن نوشته‌های درون نامه. دستش را زیر بالش‌اش رساند و آن را برداشت. بار دیگر نگاهی به نوشته‌هایش انداخت.
«بازی همینجا تموم نمیشه، نه تا وقتی که خون آخرین قربانی هم ریخته نشه!»...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Shadi.Roohbakhsh

Shadi.Roohbakhsh

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/3/19
ارسالی‌ها
1,876
پسندها
11,371
امتیازها
33,373
مدال‌ها
43
سن
22
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • #69
تیز نگاهش کرد. به خوبی می‌دانست جولیا او را مانند کف دستش می‌شناسد. نباید فرصت دخالتی را به او می‌داد.
- شاهد دیده، قاتل اعتراف کرده. حرفی مونده؟ نه!
دهانش بسته شد. با اعتراف آن دو مرد پرونده به خودی خود بسته خواهد شد. پس از آن هم مک بازنشسته خواهد شد و او این را نمی‌خواست. لب‌هایش را جمع کرد و پایش را به زمین کوبید.
- ولی من میدونم شما نقشه‌ای دارید. بی‌خیال نمیشم.
رفتارهایش همانند دخترکی چند ساله بود که اسباب‌بازی‌اش را گرفته بودند. با تاسف سرش را تکان داد، در تمام این ده سالی که او در کنارش خدمت می‌کرد هنوز نتوانسته بود اخلاق کودکانه‌اش را کنار بگذارد.
- بهتره خودت رو تو دردسر نندازی، درخواست تشکیل جلسه بده.
عملاً او را از خود رانده بود. رو گرداند از او، نگاهش را به خیابان رو به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Shadi.Roohbakhsh

Shadi.Roohbakhsh

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/3/19
ارسالی‌ها
1,876
پسندها
11,371
امتیازها
33,373
مدال‌ها
43
سن
22
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • #70
نگاهش میخ عکسی شده بود که چهره‌ی مهری را قاب گرفته بود. لبش لرزان به لبخندی کشنده باز شد. قلبش آتش گرفت و جویی از اشک بر چهره‌اش جاری شد.
- کی فکرش رو می‌کرد به خاطر عشق بمیری؟ چطور تونست این کار رو باهات بکنه.
دلش مأمن امنی می‌خواست. حال دلش در این خانه دیگر خوب نبود، نه اینکه کریس با او سرد شده بود. دستی زیر چشمانش کشید، مدتی قبل جک از او خواسته بود پیش آن‌ها زندگی کند به خوبی می‌دانست مهری به آن‌ها اعتماد کامل داشت.
در لیست مخاطبینش به دنبال نام مایکل گشت، با او راحت‌تر بود تا جکسون خرفت! تلألو نور خورشید چشمش را می‌آزرد. گوشه‌ی قاب چوبی را فشرد، سوزشی کف دستش ایجاد شد اما نادیده گرفت.
- الو؟
صدای نفس‌های فرد پشت خط می‌آمد اما حرفی نمی‌زد. گویا می‌خواست مطمئن شود خود مهرساست.
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Shadi.Roohbakhsh

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا