- ارسالیها
- 1,870
- پسندها
- 11,369
- امتیازها
- 33,373
- مدالها
- 43
- سن
- 23
- نویسنده موضوع
- #51
موهایش را به صورت گوجهای بالای سرش جمع کرد. دستش را دراز کرد و بشقابهای میوهخوری نارنجی را از روی عسلی مقابلاش برداشت. لکهای متعددی بر رویش قرار داشت که حاصل پرخوریهای برادرش هنگام دیدن مسابقات ورزشی است.
میدانست فلوریا برای رهایی از افکارش خود را سرگرم کار میکند، به همین علت مخالفتی نکرد. تکیهاش را از مبل گرفت و به جلو خم شد. کلافه و سر در گم سرش را میان دستاناش گرفت. چشم به پارکتهای سفید دوخته بود و در ذهنش به دنبال جوابی برای حل این معمای بزرگ میگشت. نمیتوانست حس و حال مهرسا را درک کند و دلش هم نمیخواست خود را جای او بگذارد. نگاهش را از زمین گرفته و به ماه نورانی که برعکس شبهای دیگر خود را پشت ابرهای بزرگ و تیره پنهان کرده بود، داد. آسمان از پشت شیشههای شفاف تراس...
میدانست فلوریا برای رهایی از افکارش خود را سرگرم کار میکند، به همین علت مخالفتی نکرد. تکیهاش را از مبل گرفت و به جلو خم شد. کلافه و سر در گم سرش را میان دستاناش گرفت. چشم به پارکتهای سفید دوخته بود و در ذهنش به دنبال جوابی برای حل این معمای بزرگ میگشت. نمیتوانست حس و حال مهرسا را درک کند و دلش هم نمیخواست خود را جای او بگذارد. نگاهش را از زمین گرفته و به ماه نورانی که برعکس شبهای دیگر خود را پشت ابرهای بزرگ و تیره پنهان کرده بود، داد. آسمان از پشت شیشههای شفاف تراس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش