متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان بازی پیچیده | شادی روحبخش کاربر انجمن یک رمان

Shadi.Roohbakhsh

نویسنده انجمن
سطح
24
 
ارسالی‌ها
1,870
پسندها
11,369
امتیازها
33,373
مدال‌ها
43
سن
23
  • نویسنده موضوع
  • #51
موهایش را به صورت گوجه‌ای بالای سرش جمع کرد. دستش را دراز کرد و بشقاب‌های میوه‌خوری نارنجی را از روی عسلی مقابل‌اش برداشت. لک‌های متعددی بر رویش قرار داشت که حاصل پرخوری‌های برادرش هنگام دیدن مسابقات ورزشی است.
می‌دانست فلوریا برای رهایی از افکارش خود را سرگرم کار می‌کند، به همین علت مخالفتی نکرد. تکیه‌اش را از مبل گرفت و به جلو خم شد. کلافه و سر در گم سرش را میان دستان‌اش گرفت. چشم به پارکت‌های سفید دوخته بود و در ذهنش به دنبال جوابی برای حل این معمای بزرگ می‌گشت. نمی‌توانست حس و حال مهرسا را درک کند و دلش هم نمی‌خواست خود را جای او بگذارد. نگاهش را از زمین گرفته و به ماه نورانی که برعکس شب‌های دیگر خود را پشت ابرهای بزرگ و تیره پنهان کرده بود، داد. آسمان از پشت شیشه‌های شفاف تراس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Shadi.Roohbakhsh

Shadi.Roohbakhsh

نویسنده انجمن
سطح
24
 
ارسالی‌ها
1,870
پسندها
11,369
امتیازها
33,373
مدال‌ها
43
سن
23
  • نویسنده موضوع
  • #52
سوز سردی خود را از میان نرده‌های کوچک پنجره رد کرد و به آن‌ها رساند.
- تو مگه همیشه نمی‌گفتی مهرسا درست مثل خواهرته؟ خواهرت الآن بهت احتیاج داره، باید قوی باشه خواهرم.
- یادته اون روز‌ها که مامان عذاب می‌کشید... .
هوم‌ای کرد، به دیوار روبه‌رویش زل زده بود.
- با خودم می‌گم شاید خانوم بلا، اونقدر عذاب نکشیده باشه و مرگ راحتی داشته اما از خودم خجالت می‌کشم، مهرسا داغون شد وقتی اون صحنه رو دید. هیچ‌وقت نمی‌تونم خودم رو جای اون بذارم.
سکوت بار دیگر خود را نشان داد. لحظات سپری می‌شدند و گویی می‌خواستند سریع‌تر روز نحس را برای آنان برپا نمایند.
سرش به شدت تیر می‌کشید و به سختی توانست چشمانش را باز کند. گیج و منگ بود، نمی‌دانست کجاست و چه اتفاقی افتاده است. نور خورشید به سختی خود را به اتاق...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Shadi.Roohbakhsh

Shadi.Roohbakhsh

نویسنده انجمن
سطح
24
 
ارسالی‌ها
1,870
پسندها
11,369
امتیازها
33,373
مدال‌ها
43
سن
23
  • نویسنده موضوع
  • #53
کریس برای هماهنگی‌های لازم از خانه خارج شد و او ماند و مهرسایی که حتی سعی نمی‌کرد نگاهش را از دیوار بگیرد. نمی‌خواست او تنها بگذارد برای همین از اما درخواست کرد تا لباس‌های مشکی برای مهرسا بی‌آورد. دوستان‌شان متوجه واقعه‌ی هولناک روز گذشته شده بودند؛ خبرش در روزنامه‌های اول صبح چاپ شده بود.
احساس می‌کرد درون قلبش حفره‌ای ایجاد شده است که دیگر پر نخواهد شد. دنیایش دیگر رنگ و بوی دیگری به خود گرفته است. اطرافش پر شده بود از آدمیانی که هرکدام‌شان روزی برای مهرانگیز حکم دوست، همکار و یا همسایه را داشتند. هوا ابری بود همانند دل او و دنیایش، چشمه‌ی اشک‌اش خشک شده بود دیگر حتی نای گریه کردن هم نداشت. می‌دید کسانی را که آرام از کنارش رد می‌شدند و به او تسلیت می‌گفتند اما نمی‌فهمید، پاسخی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Shadi.Roohbakhsh

Shadi.Roohbakhsh

نویسنده انجمن
سطح
24
 
ارسالی‌ها
1,870
پسندها
11,369
امتیازها
33,373
مدال‌ها
43
سن
23
  • نویسنده موضوع
  • #54
حدس‌اش را می‌زد. پلیس به این راحتی‌ها از آن مرگ مرموز دست نمی‌کشید. چشم از او گرفت و نگاه‌اش را به خاکی داد که کم‌کم داشت روی مهری را می‌پوشاند. نمی‌توانست مهرسا را درون آن خانه تنها بگذارد این آخرین قولی بود که مهری از او گرفته بود. هیچ‌وقت عزیزدل‌اش را رها نکند.
- الآن وقت مناسبی نیست اما باید برای پاره‌ای از توضیحات با شما حرف بزنم. همین‌طور برادرتون، مایکل.
نفسی گرفت و به آرامی چشم بست. می‌دانست که با گفتن حقایق ممکن است جان مهرسا به خطر بی‌افتد. سر تکان داد. تا به او بفهماند درخواست‌اش را قبول کرده است.
هوا سرد و سوزناک بود، به قدری که پوست صورت‌شان از سرما سرخ شده بود. صدای کلاغ‌هایی که بی‌وقفه آواز به خصوص خودشن را می‌خواندند فضای مسکوت قبرستان را در بر گرفته بود. درختان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Shadi.Roohbakhsh

Shadi.Roohbakhsh

نویسنده انجمن
سطح
24
 
ارسالی‌ها
1,870
پسندها
11,369
امتیازها
33,373
مدال‌ها
43
سن
23
  • نویسنده موضوع
  • #55
***

یک هفته بعد

یک هفته از زمان خاکسپاری او می‌گذشت در این مدت، مهرسا در کنار فلور و کریس مانده بود. جرأت بازگشت به ان جهنم منحوس را نداشت. صبح‌اش را با دیدار مشتی خاک شروع می‌کرد و شب‌اش را به دیدن خاطرات می‌گذراند. مهر سکوت بر لبانش زده بود و قصد نداشت به این راحتی‌ها سخن بگوید.
لیوان شیر را در کنار دیگر ظروف صبحانه قرار داد. به تازگی مجبورش کرده بودند کمی غذا بخورد. سینی گرد مانند را برداشت، از کنار کریس که به تازگی خوابش برده بود گذشت. ضربه‌ی آرامی به درب اتاق وارد کرد. می‌دانست تا لحظاتی دیگر برای دیدن مزار خاله‌اش می‌رود، بنابراین صبحانه را زودتر حاضر کرده بود.
- سلام خواهر قشنگم، صبحت بخیر!
حتی سعی نکرد نگاهش کند، پالتوی مشکی‌اش را به تن کرد و خواست خارج شود که فلور مانع او...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Shadi.Roohbakhsh

Shadi.Roohbakhsh

نویسنده انجمن
سطح
24
 
ارسالی‌ها
1,870
پسندها
11,369
امتیازها
33,373
مدال‌ها
43
سن
23
  • نویسنده موضوع
  • #56
- درسته، نمی‌خوای حرف بزنی ولی لازمه باهم حرف بزنیم مهرسا!
نگاه بی‌فروغ‌اش او را هدف قرار داد. منتظر ماند تا حرفش را ادامه دهد.
زیپ سویشرت‌اش را باز کرد و همانجا نشست. دخترک روبه‌رویش گویی از بت یخی ساخته شده بود. نمی‌دانست چگونه قرار بود او را به حرف در آورد اما برای حل معماهای پرونده‌اش به سخنان او نیاز داشت. بازجویی از باقی مظنوین را به وقت دیگری موکول کرده بود.
-من رو نشناختی نه؟
لب بر می‌چیند، پیشانی‌اش را می‌خاراند.
- حدسش سخت نیست، من مک رالد هستم. مسئول پرونده قتل خاله‌ات.
لازم بود تکه‌ی آخر جمله‌اش را بگوید؟! قتل، واژه‌ی غریبی که به تازگی جایش در زندگی‌ او پررنگ شده بود. گویی درون کابوس وحشتناکی قرار داشت که فکرش را نمی‌کرد.
قطره‌ای اشک از چشمش سرازیر شد، همچون بلوری...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Shadi.Roohbakhsh

Shadi.Roohbakhsh

نویسنده انجمن
سطح
24
 
ارسالی‌ها
1,870
پسندها
11,369
امتیازها
33,373
مدال‌ها
43
سن
23
  • نویسنده موضوع
  • #57
خسته از راهپیمایی طولانی‌اش زنگ در را فشرد. ساعت از دوازده ظهر هم گذشته بود، شک نداشت که تا الآن فلور و کریس نگرانش شده‌اند. هروقت به دیدن خاله‌اش می‌رفت تا قبل از ظهر از آنجا بازمی‌گشت. در باز شد و چهر‌ی نگران کریس که این روزها حسابی بهم ریخته و نامرتب بود نمایان گشت.
- می‌تونم برم داخل یا همینجا می‌خوای حساب پس بگیری؟
او حرف می‌زد، معشوق نازنین‌اش پس از گذشت روزها لب باز کرده بود و سخن می‌گفت. خندید آن‌قدر بلند که فلور را به جلوی درکشاند. مات مانده بود از برادری که دیوانگی می‌کرد و در این اوضاع از ته دل می‌خندید و رفیقی که با لبخندی حقیقی در برابرش ایستاده بود.
ماشینش را در نزدیک‌ترین مکان به اداره پارک کرد. نشان و اسلحه‌اش را داشبورد برداشت. از کنار سرباز جوان عبور کرد و وارد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Shadi.Roohbakhsh

Shadi.Roohbakhsh

نویسنده انجمن
سطح
24
 
ارسالی‌ها
1,870
پسندها
11,369
امتیازها
33,373
مدال‌ها
43
سن
23
  • نویسنده موضوع
  • #58
هنوز بیست دقیقه تا زمانی که با مهرسا قرار داشت مانده بود. در این مدت تمام اطلاعاتش را بررسی کرده بود، سوالات زیادی ذهنش را به خود درگیر کرده بود. حال خرابش هنگام بیرون آمدن از کافه‌ی جکسون میلر، خرابی دوربین‌های ساختمان در آن تایم و مردی که مقتول با او درگیر شده بود. همه‌ی این‌ها باعث شده بود این پرونده به نظرش عجیب برسد. کلافه از اوضاع آشفته اتاقش، بیرون رفت. نگاهش میان افسران درجه‌دار به گردش در آمد. امیدوار بود بعد از حل این پرونده از این شغل کناره گیری کند.
دستی به چشم‌هایش کشید، باعث شد عینک گرد‌اش کمی بالاتر رود. صدای قدم‌هایی که به او نزدیک می‌شد را شنید. موعد قرارش رسیده بود، مهرسا از ورودی سمت راستش وارد ساختمان شده بود و البته که تنها نبود. پسر جوانی با استایل نابش همراه او...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Shadi.Roohbakhsh

Shadi.Roohbakhsh

نویسنده انجمن
سطح
24
 
ارسالی‌ها
1,870
پسندها
11,369
امتیازها
33,373
مدال‌ها
43
سن
23
  • نویسنده موضوع
  • #59
- متوجه هستید که ایشون اوضاع مناسبی برای بازجویی ندارند، پس بهتره وقت رو تلف نکنید و برید سر اصل مطلب، هرچند گمون نکنم اصلاً زمان مناسبی باشه.
کلامش زهرآگین بود درست همانند چهره‌ی مغرورش، نمی‌دانست نسبت‌اش با دخترک چیست اما هرچه که هست، گویا مهرسا به او اعتماد کامل دارد.
- متوجه شدم... .
پرونده‌ی مقابلش را باز کرد و عکسی را از آن خارج کرد. مرد جوانی که عینک آفتابی گردی به چهره داشت و نگاهش در پس مهرانگیز راهی شده بود.
- این مرد رو می‌شناسید؟
جرأت نگاه کردن به عکس را نداشت. لرزش دستانش بیشتر شده بود اما قابل کنترل بود. به‌سختی چشمانش را به عکس دوخت، او جکسون نبود؟ دوست و رفیق خانوادگی‌شان که مشترکاً با خاله‌اش کافه‌ای زده بودند. او چه ربطی به این ماجرا داشت!
- بله، اون دوست و شریک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Shadi.Roohbakhsh

Shadi.Roohbakhsh

نویسنده انجمن
سطح
24
 
ارسالی‌ها
1,870
پسندها
11,369
امتیازها
33,373
مدال‌ها
43
سن
23
  • نویسنده موضوع
  • #60
- متوجه هستم، شما این چند روز اخیر مورد مشکوکی مشاهده نکردید؟ چیزی که باعث ترس خاله‌اتون بشه و یا شما؟
با یادآوری آن شب شوم، تنش لرزید؛ رنگش رو به سفیدی رفت. امیدوار بود کابوس باشد اما هربار که به آن شب فکر می‌کرد احساسی ناخوشایند او را در بر می‌گرفت. حتی کریس هم از وقایع آن شب مطلع نبود. لب گزید و دسته‌ی کیف سیاهش را فشرد.
- راستش... یک مشکلی هست، یعنی نمی‌دونم به خاله‌ام مربوطه یا نه اما این اتفاق دو روز قبل از اون... اون حادثه رخ داد.
ترسش را به خوبی حس می‌کرد. نمی‌دانست چه چیزی او را تا این حد ترسانده است اما هرچه که بود باعث شده بود دخترک همانند بید مقابل‌اش بلرزد. حتی کریس هم از وضعیت موجود متعجب شده بود. مهرسا چه چیزی را از او مخفی کرده بود؟
- اول آروم باشید، نفس عمیق بکشید و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Shadi.Roohbakhsh

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا