- ارسالیها
- 467
- پسندها
- 5,484
- امتیازها
- 21,583
- مدالها
- 11
- نویسنده موضوع
- #301
زهرا: امروز کلاسهام خیلی سنگین و فشرده بود. خستگی و نوسان و هورمون و فشار روانی این حبس اجباری احتمالا باعث شده یکم داغ بشم.
بدون توجه به توجیحات خنده دارش، در کیفم رو باز کردم که باعث شد از پشت میز بلند بشه:
- خوبم بابا. یه مُسکن میخورم خوب میشه.
- بیا بشین اینجا کنار من!
زهرا: چرا؟
با انگشت شصتش، بند اول بقیه انگشت هاش رو به به طرف کف دستش فشار میداد. این اضطراب که تو چهرهاش هم کاملا مشخص بود، مطمئنم میکرد مشکل جدیای وجود داره. شاید علت ایجاد این مشکل باعث اضطرابش شده بود. شاید هم به خاطر نیدل فوبیک بودنش و ترس از سفازولین اینقدر استرس داشت. سکسکهاش که شروع شد حسابی نگرانم کرد، چرا اینقدر ترسیده بود؟ باید اول آرومش میکردم. لیوان آب رو مقابلش گرفتم.
-چرا اینقدر استرس داری؟ من...
بدون توجه به توجیحات خنده دارش، در کیفم رو باز کردم که باعث شد از پشت میز بلند بشه:
- خوبم بابا. یه مُسکن میخورم خوب میشه.
- بیا بشین اینجا کنار من!
زهرا: چرا؟
با انگشت شصتش، بند اول بقیه انگشت هاش رو به به طرف کف دستش فشار میداد. این اضطراب که تو چهرهاش هم کاملا مشخص بود، مطمئنم میکرد مشکل جدیای وجود داره. شاید علت ایجاد این مشکل باعث اضطرابش شده بود. شاید هم به خاطر نیدل فوبیک بودنش و ترس از سفازولین اینقدر استرس داشت. سکسکهاش که شروع شد حسابی نگرانم کرد، چرا اینقدر ترسیده بود؟ باید اول آرومش میکردم. لیوان آب رو مقابلش گرفتم.
-چرا اینقدر استرس داری؟ من...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش