- ارسالیها
- 467
- پسندها
- 5,484
- امتیازها
- 21,583
- مدالها
- 11
- نویسنده موضوع
- #311
به ظاهر همه چیز عادی بود اما مطمئن بودم این قفل کردن در اتاق نمیتونه بی دلیل باشه! میدونستم کارم درست نیست اما اگه حدسم درست بود و کار از کار میگذشت چی؟ تقریبا همه اتاق رو زیر و رو کردم، داشت خیالم راحت میشد که کشوی اول کمدش رو باز کردم. یه سری وسایل آرایش بود.کشو دوم ست حوله. خواستم کشو رو ببندم که احساس کردم یه چیزی دیدم! دوباره در کشو رو باز کردم و حولهها رو کنار زدم. انگار یه لحظه دنیا دور سرم دَوَران گرفت. نباید میگذاشتم مامان چیزی بفهمه. همین الان هم کلی قرص اعصاب میخورد و مطمئنا طاقت فشار روانی مضاعف رو نداشت. حوله رو سرجاش گذاشتم. مغزم به جوش آورده بود اما سعی کردم آروم باشم. به طرف مامان که تو چارچوب در وایساده بود رفتم:
مامان: چی شد؟
- چیزی نیست بریم.
مستقیم رفتم سراغ...
مامان: چی شد؟
- چیزی نیست بریم.
مستقیم رفتم سراغ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.